کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارمایل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارمایل
لغتنامه دهخدا
ارمایل . [ اَ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال [از پادشاهی ضحاک ] ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان ، و کُردان ازنژاد ایشان اند. ...
-
جستوجو در متن
-
گرمایل
لغتنامه دهخدا
گرمایل . [ گ َ ی ِ ] (اِخ ) همان گرمائیل است که با کاف تازی نیز آورده اند : یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام گرمایل پیش بین . فردوسی .رجوع به ارمائیل و ارمایل و گرمائیل شود.
-
گرمائیل
لغتنامه دهخدا
گرمائیل . [ گ َ ] (اِخ ) گرمایل . ارمائیل . ارمایل . ازمائیل . رجوع به هریک از این مدخلها شود.
-
کرمائل
لغتنامه دهخدا
کرمائل . [ ک َ ءِ ] (اِخ ) کرمائیل . (انجمن آرای ناصری ). یکی از دو خوالیگر ضحاک نام دیگری ارمایل بود و هر روز از دو آدمی که برای کشتن می آوردند تا مغز سر آنان را به ماران رسته بر دوش ضحاک دهند یکی را می کشتند و یکی را آزاد می کردند و بجای مغز آن کس ...
-
ارمائیل
لغتنامه دهخدا
ارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او...
-
کرماییل
لغتنامه دهخدا
کرماییل . [ ک َ / ک ِ] (اِخ ) کرمایل . نام یکی از آن دو پادشاه زاده که مطبخی ضحاک بودند و هر روز از دو محکوم به قتل یک کس را برای مغز سر او می کشتند و یک کس را آزاد می کردند وبجای آن یک مغز سر گوسفند داخل می نمودند بجهت آزاری که ضحاک داشت و گویند کرد...
-
پیش بین
لغتنامه دهخدا
پیش بین . (نف مرکب ) آنکه پیش بیند. پیش بیننده . آخربین . عاقبت اندیش . مقابل اول بین . انجام اندیش . طرماح . (منتهی الارب ). با حزم . دوربین . احتیاطکار : گرفتند یکسر بر او آفرین که ای شاه نیک اختر پیش بین . فردوسی .سخنگوی و روشن دل و پاکدین بکاری ک...
-
پاکدین
لغتنامه دهخدا
پاکدین . (ص مرکب ) صاحب دین پاک . آنکس که اعتقاد پاک دارد.راست دین . فرهودی . (برهان ). حنیف مقابل ناپاکدین . و بددین : و این [ مردم ماوراءالنهر ] مردمانیند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز و پاکدین . (حدود العالم ).بشنگل تو ای موبد پاکدین یکی نامه بنویس ...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید بر اریکه ٔ سلطنت نشست . صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی وی هزار سال بود، بعضی ...