کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارماک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارماک
لغتنامه دهخدا
ارماک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَمَک . جج ِ رَمَکة.
-
ارماک
لغتنامه دهخدا
ارماک . [ اَ ] (اِ) نوعی قرفه مانند، در یمن میباشد. (نزهةالقلوب ). شبیه به قرفةالقرنفل ، و خوشبوست و از یمن آرنذ، چوبی است شبیه بدارچینی . چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد. (مؤید الفضلاء). پوست درخت کادی است که بهندی کیوره نامند. (فهرست ...
-
ارماک
لغتنامه دهخدا
ارماک . [ اِ ] (ع مص ) مقیم کردن دیگری را بجائی . (منتهی الأرب ). مقیم کردن کسی را در جائی . ایستانیدن . ایستادانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
ارمان
لغتنامه دهخدا
ارمان . [ اَ ] (اِ) نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان ). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود.
-
بصری
لغتنامه دهخدا
بصری . [ ب َ] (اِخ ) نام پزشکی است که ابن بیطار در مفردات مکرراز او روایت کند. رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمات : زعفران ، ارماک ، جزر، برسیاوشان و جز آنها شود.
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) طبیبی است که ابن البیطارمکرر در کتاب المفردات از وی نقل کرده ، از آنجمله در شرح الفاظ: ارماک ، بقر، جوزجندم ، صُرف (که در این جا نام کتابی هم از تألیفات وی به نام «الجوهرة» آورده است )، حلبة، طرخون ، نان خواه . صاحب ذخیره ٔ ...
-
رمکة
لغتنامه دهخدا
رمکة. [ رَ م َ ک َ ] (ع اِ) اسب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسب و مادیان اسب تاتاری که برای نسل باشد. (منتهی الارب ). ستوری که به نسل گرفته می شود. ج ، رَمَک ، رِماک ، رَمَکات ، اَرْماک . (از اقرب الموارد). ماده از ستوران و این کلمه معر...
-
ارمالک
لغتنامه دهخدا
ارمالک . [ اَ ل َ ] (اِ) ارمال . گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین آن مایل بزردی است و آن چه در تموز گیرند در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارصینی ...
-
ارمال
لغتنامه دهخدا
ارمال . [ اَ ] (اِ) چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است . (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده اس...
-
طالیسفر
لغتنامه دهخدا
طالیسفر. [ ف َ ] (معرب ، اِ) بقول دزی (ج 2 ص 19) بصورتهای طالیشفَر و طالیشقر و طالیَشفَر و طالشقیر در کتب گوناگون عرب آمده است چنانکه در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی نیز طالیشقر است ولی صورت معروف آن همین طالیسفر است . آن را مرادف بسباسه ، دارکیسه . لسان...