کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارقان
لغتنامه دهخدا
ارقان . [ اَ ] (اِ) به لغت رومی حنائی باشد که بر دست و پا بندند. خوردن نیم مثقال از آن قولنج را بگشاید. گویند چون طفلی را ابتدای آبله برآوردن باشد قدری بر کف پای او مالند، ایمن بود از آن که آبله از چشم او برآید و به این معنی بجای نون ، قاف هم به نظر ...
-
ارقان
لغتنامه دهخدا
ارقان . [ اِ ] (ع اِ)درختی است سرخ . || حنا. رقون . رقان . ایرقان . فعیولیون . برنا. یرنا. یران . (اختیارات بدیعی ). رجوع به حنا شود. || زعفران . || دم الاخوین . خون سیاوشان . || زنگ (در غلّه ). آفتی که بکشت رسد و آن را یرقان نیز گویند. (مؤیدالفضلاء...
-
ارقان
لغتنامه دهخدا
ارقان . [ اِ ] (ع مص ) خضاب کردن بحنا یا زعفران . (منتهی الارب ). || ارقان طعام ؛ نیک مرغن کردن آن (؟). (منتهی الارب ): ارقن الطعام ؛ رواه بالدسم . (تاج العروس ). || آلوده شدن بزعفران .
-
واژههای همآوا
-
عرقان
لغتنامه دهخدا
عرقان . [ ع َ ] (ع ص ) عرق دار و خوی دار. (ناظم الاطباء). آنکه پوستش ترشح کرده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَرَق (مص ) شود.
-
عرقان
لغتنامه دهخدا
عرقان . [ ع ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). منظور دو عرق بصره است که عرق ناهق و عرق ثادق می باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به عرق ناهق شود.
-
ارغان
لغتنامه دهخدا
ارغان . [ اِ ] (ع مص ) گوش داشتن و قبول کردن سخن . (منتهی الأرب ). گوش بسخن کردن . || خورانیدن کسی را. (منتهی الأرب ). || در طمع انداختن . (کنزاللغات ). || ارغان امر؛ آسان و سبک گردانیدن کار.
-
ارغان
لغتنامه دهخدا
ارغان .[ اَرْ رَ ] (اِخ ) ارجان . شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست . بروستای وی چاه آبی است که ژرفی وی همه جهان نتواند دانست و از وی مقدار یک آسیا آب برآید و بر روی زمین برود و از این شهر دوشاب نیک خیزد. (حدود العا...
-
جستوجو در متن
-
ابوصفار
لغتنامه دهخدا
ابوصفار. [ اَ ص ُ] (ع اِ مرکب ) یَرَقان . زردی . کاخه . کاخر. ارقان .
-
ارقون
لغتنامه دهخدا
ارقون . [ ] (اِ) حنا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ارقان . ایرقان . ورقان . فقولیان . برنا. یرنا. (فهرست مخزن الأدویه ). رجوع بحنا شود. || روغن جلوز. (فهرست مخزن الأدویه ).
-
آرکان
واژهنامه آزاد
(ترکی) آ ر ک ا ن؛ آر به معنی پاک و کان به معنی خون است. اسم ترکی است و کان معرب قان است . در اصل آرقان یا آریقان بوده است. به معنی کسی که سرشت او پاک است و کسی که خون او پاک است.
-
رقون
لغتنامه دهخدا
رقون . [ رَ ] (ع اِ) رُقون . زعفران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). رقان . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (متن اللغة). اِرقان . (اقرب الموارد). رجوع به رقان و اِرقان شود. || حنا. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منته...
-
زیت الهرجان
لغتنامه دهخدا
زیت الهرجان . [ زَ تُل ْ هََ ] (ع اِ مرکب ) زیت السودان است . (تحفه ٔحکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ). زیت السودان . ارجان . ارقان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ابن بیطار آرد: زیت السودان و آن زیت الهرجان است و هرجان را قوم بربر از مغرب اقصی ارجان (ا...
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اَ ] (معرب ، اِ) بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد و بعضی گویند نوعی از بادام کوهی است و این اصح است . (برهان قاطع). بلغت اهل مغرب چلغوزه باشد. از بعض استادان بگوش خورده که بادام کوهی است . (مؤید الفضلاء). لوزالبربر. (اختیارات بدیعی ). لوزالسودان ...