کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارغان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارغان
لغتنامه دهخدا
ارغان . [ اِ ] (ع مص ) گوش داشتن و قبول کردن سخن . (منتهی الأرب ). گوش بسخن کردن . || خورانیدن کسی را. (منتهی الأرب ). || در طمع انداختن . (کنزاللغات ). || ارغان امر؛ آسان و سبک گردانیدن کار.
-
ارغان
لغتنامه دهخدا
ارغان .[ اَرْ رَ ] (اِخ ) ارجان . شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست . بروستای وی چاه آبی است که ژرفی وی همه جهان نتواند دانست و از وی مقدار یک آسیا آب برآید و بر روی زمین برود و از این شهر دوشاب نیک خیزد. (حدود العا...
-
واژههای همآوا
-
عرقان
لغتنامه دهخدا
عرقان . [ ع َ ] (ع ص ) عرق دار و خوی دار. (ناظم الاطباء). آنکه پوستش ترشح کرده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَرَق (مص ) شود.
-
عرقان
لغتنامه دهخدا
عرقان . [ ع ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). منظور دو عرق بصره است که عرق ناهق و عرق ثادق می باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به عرق ناهق شود.
-
ارقان
لغتنامه دهخدا
ارقان . [ اَ ] (اِ) به لغت رومی حنائی باشد که بر دست و پا بندند. خوردن نیم مثقال از آن قولنج را بگشاید. گویند چون طفلی را ابتدای آبله برآوردن باشد قدری بر کف پای او مالند، ایمن بود از آن که آبله از چشم او برآید و به این معنی بجای نون ، قاف هم به نظر ...
-
ارقان
لغتنامه دهخدا
ارقان . [ اِ ] (ع اِ)درختی است سرخ . || حنا. رقون . رقان . ایرقان . فعیولیون . برنا. یرنا. یران . (اختیارات بدیعی ). رجوع به حنا شود. || زعفران . || دم الاخوین . خون سیاوشان . || زنگ (در غلّه ). آفتی که بکشت رسد و آن را یرقان نیز گویند. (مؤیدالفضلاء...
-
ارقان
لغتنامه دهخدا
ارقان . [ اِ ] (ع مص ) خضاب کردن بحنا یا زعفران . (منتهی الارب ). || ارقان طعام ؛ نیک مرغن کردن آن (؟). (منتهی الارب ): ارقن الطعام ؛ رواه بالدسم . (تاج العروس ). || آلوده شدن بزعفران .
-
جستوجو در متن
-
آسک
لغتنامه دهخدا
آسک . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی اهواز نزدیک ارّجان [ ارغان ] بین ارّجان و رامهرمز، و میان آن و شیراز شصت فرسنگ است .
-
اره جان
لغتنامه دهخدا
اره جان . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) شهری است که مابین آن شهر و شیراز شصت فرسنگ راه است و آنرا عوام اره غان خوانند با غین نقطه دار. (برهان ). رجوع به ارجان ، ارگان و ارغان شود.
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) جامی در نفحات الانس آرد که شیخ الاسلام گفت او سفرهای نیکو کرده بود و مشایخ بسیار دیده . شیخ ابوعمر و اسکاف را دیده بود و خدمت کرده بارودن (؟) و ابوعمر و سنجیده را دیده بود. شیخ ابونصر ابوعبداﷲ مانک را نیز دیده بود ...
-
ارجانی
لغتنامه دهخدا
ارجانی . [ اَرْ رَ / اَ رَ / اَ ] (ص نسبی ) منسوب به ارجان و آن کوره ای از کور اهواز از بلاد خوزستان است و آنرا ارغان بغین نیز گویند و صاحب اسمعیل بن عباد گاهی بدان فرود می آمد و ابوبکر خوارزمی در آغاز شعر خود گوید:فلو ابصرت فی ارجان نفسی علیه من ابی...
-
آن
لغتنامه دهخدا
آن . (حرف اضافه ) بنا بگفته ٔ صاحب مجمل التواریخ این کلمه در قدیم معنی «از» میداده است : بر سر حد پارس شهری بنا کرد به آن ایمدگواد نام کرد و آن است که اکنون ارغان خوانند و معنی چنان است ، که از ایمد بهتر است برسان جندیشاپور که گفتم . (مجمل التواریخ )...
-
کاشان
لغتنامه دهخدا
کاشان . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 8500 گزی باختری اهر ویک هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل و دارای 212 تن سکنه است . آب از رودخانه ٔ آرغان چشمه دارد. محصول آن غلات و حبوبات و سر درختی و شغل اهالی زراعت ...