کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارطاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارطاط
لغتنامه دهخدا
ارطاط. [ اِ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الأرب ): اَرِطّی فان َّ خیرک فی الرطیط؛ یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است . در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب . (منتهی الأرب ). || از جای خویش حرکت نکردن و ل...
-
واژههای همآوا
-
ارتات
لغتنامه دهخدا
ارتات . [ اِ ] (ع مص ) کندزبان کردن . کندزبان گردانیدن . (منتهی الارب ). گرفته سخن گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (اِخ ) ابن سمیة. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 وج 6 ص 174). یا سهیة. (عیون الاخبار ج 3 ص 239). المری . (الموشح ص 238، 242 و 243). پهلوانی شاعر بوده است . (منتهی الأرب ). معاصر عبدالملک اموی . او راست :و انی لقوام الی الضیف م...
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (اِخ ) ابن شرحبیل بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار. وی در یوم احد لوای مشرکین بدست داشت و مصعب بن عُمیربن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار صاحب لوای رسول اﷲ (ص ) او را بکشت . (امتاع الاسماع ج 1 ص 126).
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (اِخ ) ابن المنذربن الاسود الحمصی السکونی مکنی به ابوعدی . محدث است . و در سنه ٔ 162 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 44 و سیرةعمربن عبدالعزیز ص 62 و 192 و المصاحف ص 833 شود.
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (اِخ ) ابوحاتم . تابعی است .
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (اِخ ) نام آبی از بنی ضباب که در دارةالخنزرین بیرون آید. ابوزید گوید که ازحمی ضریه خارج شود و بمسافت سه شب در جهت وزش باد جنوب از خارج حمی راه پیماید سپس وارد آبهای ضباب گردد و از جمله ٔ آن آبها، ارطاة است . (معجم البلدان ).
-
ارطاة
لغتنامه دهخدا
ارطاة. [ اَ ] (ع اِ) یک ارطی . (منتهی الأرب ). یک بن ارطی . یک بنه ٔ ارطی . || درخت سنجد. (مهذب الاسماء) (ربنجنی ). ج ، اَراطی ، اراط، ارطیات .
-
جستوجو در متن
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) الالهانی . او از ابی امامه و ثوبان حدیث شنیده و ابن ارطاط و معاویةبن صالح از وی روایت کنند.
-
اضموط
لغتنامه دهخدا
اضموط. [ اَ ] (ع اِ) اطماط است که رته و بهندی ارتیهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و باز در فهرست مخزن الادویه در ذیل اطماط آمده است : اطماط و اطموط و اطبوط اسم بربری رته است . و ابن البیطار نیز در ذیل اطماط آرد: اطماط...