کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارشد
/'aršad/
معنی
۱. بزرگتر؛ برومندتر: پسر ارشد.
۲. کسی که در میان همگنان خود دارای درجه و مقام بالاتر است: مقام ارشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بزرگ، کاپیتان، مبصر
۲. بزرگتر، مسنتر ≠ کهتر
برابر فارسی
بزرگتر، فرازین، ارجمند، برتر، سرآمد
دیکشنری
above, chief, better, big, doyen, elder , first, general, head, high, major, paramount, pre-, proto-, ranking, senior, superior, top
-
جستوجوی دقیق
-
ارشد
فرهنگ نامها
(تلفظ: aršad) (عربی) رشیدتر ، بزرگتر ؛ دارای درجه و مقامی بالاتر از دیگران ، مافوق .
-
ارشد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بزرگ، کاپیتان، مبصر ۲. بزرگتر، مسنتر ≠ کهتر
-
ارشد
فرهنگ واژههای سره
بزرگتر، فرازین، ارجمند، برتر، سرآمد
-
ارشد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'aršad ۱. بزرگتر؛ برومندتر: پسر ارشد.۲. کسی که در میان همگنان خود دارای درجه و مقام بالاتر است: مقام ارشد.
-
ارشد
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگتر، مسن تر. ؛اولاد ~ فرزند بزرگ تر.
-
ارشد
لغتنامه دهخدا
ارشد. [ اَ ش َ ] (اِخ ) ابن احمد برسوی . او راست : ارشاد الطالبین فی شرح وصایا المهتدین .
-
ارشد
لغتنامه دهخدا
ارشد. [ اَ ش َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رشد. رشیدتر. راه راست یابنده تر. (غیاث ) (آنندراج ). || به رشدرسیده .- ارشد اولاد یا اولاد ارشد ؛ آنکه در میانه ٔ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان ، اسن و اکبر فرزندان : حسن ...
-
ارشد
لغتنامه دهخدا
ارشد.[ اَ ش َ ] (اِ) حجرالنور است . (اختیارات بدیعی ). جوهری است که آنرا مرقشیشا خوانند و بعربی حجرالنور گویند. (برهان قاطع). حجرالروشنائی . (قانون ابوعلی سینا در ادویه ٔ مفرده ذیل : مارقشیشا ). اثلق . (فهرست مخزن الادویه ). سنگ روشنائی .
-
ارشد
دیکشنری فارسی به عربی
رييس , شيخ , قائد
-
واژههای مشابه
-
senior pilot
خلبان ارشد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] خلبانی با بالاترین سنوات خدمت و بیشترین ساعات پرواز و کارت سبز پروازبادستگاه
-
قزلجه ارشد
لغتنامه دهخدا
قزلجه ارشد. [ ق ِ زِ ج َاَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 17500 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 4500 گزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است . سکنه 1050 تن . آب آن از چشمه ...
-
بیاتیون ارشد
لغتنامه دهخدا
بیاتیون ارشد. [ ب ِ تی یو اَ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول است که 300 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
افسر ارشد
دیکشنری فارسی به عربی
نحاس
-
ارشد کلیسا
دیکشنری فارسی به عربی
شيخ