کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارش
/'arš/
معنی
۱. دیه؛ تاوان.
۲. مابهالتفاوت ارزش کالای سالم و معیوب که فروشنده باید به خریدار بپردازد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cubit
-
جستوجوی دقیق
-
ارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (فقه) 'arš ۱. دیه؛ تاوان.۲. مابهالتفاوت ارزش کالای سالم و معیوب که فروشنده باید به خریدار بپردازد.
-
ارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرش، رش › (ریاضی) [قدیمی] 'araš واحد اندازهگیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشتِ میانۀ دست تا آرنج اندازهگیری میشد؛ ذراع: ◻︎ به کف ماروش نیزهٴ دهارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی: مجمعالفرس: ارش).
-
ارش
فرهنگ فارسی معین
(اَ رَ) (اِ.) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ؛ ذراع .
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشت . ساعد. (جهانگیری ). از سر انگشتان باشد تا آرنج . (برهان ). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع . رش : الساعد؛ اَرش دست . (ملخص اللغات ، حسن خطیب کرمانی ). ساعدٌ فعم ؛ اَرشی فربه . (دهار) : دیو اهریمن ، آذر است آتش ساعدین...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ ] (ع اِ) دیه . پاداش . کیفر. دیه ٔ جراحت . دیت جراحت . (غیاث اللغات ). تاوان زخمها.(دستور). آنچه واجب آید در جراحت . (مهذب الاسماء): اَرش ِ خَدش ؛ دیه ٔ خراش . ارش جنایت ؛ دیه ٔ آن . ج ، اُروش . هو بدل ما دون النفس من الاطراف و قد یطلق علی...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ ] (ع مص ) بدی افکندن میان .... افژولیدن . برافژولیدن . || برافروختن آتش . || برانگیختن جنگ . برانگیختن فتنه و جنگ . (غیاث ). برآغالیدن .اغراء. ورغلانیدن . (منتهی الأرب ). انگیختن ب-ر. || عطا کردن . || اختلاف . || خصومت : بینهما ارش ؛ میان...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ رَ ] (اِخ ) شهری است از ولایت شیروان . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است در ارّان . || قریه ای است به یک فرسنگی شمالی بندر ریگ . (فارسنامه ).
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشتان . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). آرش . باع . قولاج . قلاج . باز. بَوع . رش . شاهرش . و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. || یا از...
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اَ رِ ] (ص ) عاقل . زیرک . هشیار. (برهان ) (غیاث ). || (اِ) انجمن . (برهان ) (غیاث ). و رجوع به ارسن شود.
-
ارش
لغتنامه دهخدا
ارش . [ اِ ] (اِخ ) یوهان ساموئل . دانشمند کتاب شناس آلمانی ،متولد در گرُس گل ُگ ُ بسال 1766 م . و متوفی در هال به سال 1828 م . او راست : فهرست همه ٔ روزنامه ها و مجموعه های آلمانی در باب جغرافی ، تاریخ و علوم علی الاطلاق (1790-1792م .) و مجموعه ٔ اط...
-
ارش
دیکشنری فارسی به عربی
معني
-
واژههای مشابه
-
آرش
فرهنگ نامها
(تلفظ: āraš) درخشنده ؛ (در اعلام) نام یکی از تیراندازان زمان منوچهر شاه که ماجرای پرتاب تیر او از داستانهای حماسی است ؛ (در اعلام) نام پسر دوم کیقباد و برادر کیکاووس ، مشهور به کیآرش؛ (در شاهنامه) جد اعلای اشکانیان (= ارشک و اشک) .
-
آرش
فرهنگ نامها
نام پهلوان افسانه ای ایران
-
آرش
فرهنگ فارسی معین
(رِ) ( اِ.) اسم مصدر از «آوردن ».