کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارزانیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارزانیان
لغتنامه دهخدا
ارزانیان . [ اَ ] (اِ مرکب ) ج ِ ارزانی . رجوع به ارزانی شود. || (ص مرکب ) در این بیت اگر تصحیفی راه نیافته باشد به معنی ارزانی و درخور و شایسته آمده است : کنون آفرین تو [ بهرام گور ] شد بی گزیربما هرکه هستیم برنا و پیر...بر این تخت ارزانیانست شاه بد...
-
جستوجو در متن
-
نه ارزانی
لغتنامه دهخدا
نه ارزانی . [ ن َ اَ ] (ص مرکب ) توانگر.دارا. مقابل ارزانی . قوی حال . غیرمستحق : به ارزانیان و نه ارزانیان درم چون ببخشی ندارد زیان .ابوشکور.
-
ارزانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ گرانی] 'arzāni ۱. ارزان بودن؛ کمبهایی.۲. عطا؛ بخشش.۳. (اسم) پیشکش.۴. (صفت نسبی، منسوب به ارزان) درخور؛ لایق؛ شایسته؛ مستحق.۵. (صفت نسبی، منسوب به ارزان) فقیر؛ درویش: ◻︎ به ارزانیان بخش هرچت هواست / که گنج تو ارزانیان را سزاست...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سلاطین اشکانی و لقبش اردوان بزرگ بود. (ولف ). پادشاه اشکانی پسر هرمز و ملقب به روشن . (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) : چو زو بگذری نامدار اردوان خردمند و بارای و روشن روان چو بنشست بهرام از اشکانیان ببخشید گنجی به ارزان...
-
ارزانی
لغتنامه دهخدا
ارزانی . [ اَ ](ص نسبی ) (در پهلوی : ارژانیک ) منسوب به ارزان . ارزنده . (رشیدی ) : گه ِ رفتن صفاهان داد آنراکه ارزانی است بختش صد جهان را. (ویس و رامین ).به دلی صحبت تو نیست گران چه حدیثی است بجان ارزانی . انوری . || درخور. لایق . (بهار عجم ). سزاوا...
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِخ ) جدّ اعلای اشکانیان . کی آرش : کنون ای سراینده فرتوت مردسوی گاه اشکانیان بازگرد...چنین گفت گوینده دهقان چاچ کز آن پس کسی را نبد تخت و تاج بزرگان که از تخم آرش بدنددلیر و سبک سار و سرکش بدندبگیتی بهر گوشه ای بر یکی گرفته ز هر کشوری ...
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) ارتبان . ارته پان . نام عده ای از ایرانیان باستان و از آن جمله پنج تن از شاهان اشکانی و نام پادشاهی بوده از نسل گشتاسب . (برهان قاطع). رجوع به اردوان اول ودوم و سوم و چهارم و پنجم و غیره شود. این نام مرکبست از ارته تقدس و در...
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) بزرگ پادشاه اشغانی بیست و سه سال پادشاه بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 18). فردوسی در شاهنامه گوید:چو بنشست بهرام از اشکانیان ببخشید گنجی به ارزانیان ورا خواندند اردوان بزرگ که از میش بگسست چنگال گرگ ورا بود شیراز با...
-
پرهیزکار
لغتنامه دهخدا
پرهیزکار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پارسا. تقی ، متقی . باتقوی . دوری کننده ٔ از حرام . خویشتن دار (از حرام ). بارّ. زاهد. ناسک . مرتاض . صالح . برز. برزی ّ. وَرع . عفیف . عفیفه . پاکدامن . آبدست . هیرسا. (برهان قاطع) : چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی که نُسک خ...
-
گاهنبار
لغتنامه دهخدا
گاهنبار. [ هَِم ْ ] (اِ) گاهنبار و گاه باره هر دو دارای یک معنی است و آن شش روزی است که خدای تعالی عالم را در آن آفرید و مجوس در کتاب زند از زردشت نقل میکنند که حق سبحانه و تعالی عالم را در ششگاه آفرید و اول هر گاهی نامی دارد و در اول هر گاهی جشنی سا...
-
اشکانیان
لغتنامه دهخدا
اشکانیان . [ اَ ] (اِخ ) هیاطله . اشغانیة. (دمشقی ). پارتها. آرشیها. لقب سلطنت سوم از ملوک عجم که بعد از سلطنت سکندر ذوالقرنین قریب یکصد و شصت سال فرمانروا بودند.(آنندراج ). آن خانواده ٔ سلطنتی که قبل از ساسانیان از 58 ق . م . تا 207 م . در ایران سلط...
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شستن ، نَ (َیَ) شینت ، هندی باستان : نی + سد ، سی دتی ، بلوچی : نین دگ ، نین دغ ، متعدی : نی...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...