کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارده ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ارده شیره
لهجه و گویش تهرانی
آمیزه روغن کنجد و شیره انگور
-
جستوجو در متن
-
سیلان
لغتنامه دهخدا
سیلان . (اِ) شیره ای را گویند که از خرمای رسیده بچکد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ) : ارده وبخرک و سیلان چو یک اشکم بخوری بر دلت کشف شود چند هزاران اسرار. بسحاق اطعمه .|| نوعی از دوشاب . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). || نام نوعی از ...
-
شتری
لغتنامه دهخدا
شتری . [ ش ُ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب به شتر.- پشم شتری ؛ پشم که از شتر چیده و باز کرده باشند.- رنگ شتری ؛ رنگی مانند رنگ متمایل به زردی چون رنگ پشم شتر. رنگی مانند رنگ ارده . (ناظم الاطباء).- شنگ شتری ؛ نوعی شنگ که ساقه های پیچان دارند.- کینه ٔ شتری...
-
مرتبان
لغتنامه دهخدا
مرتبان . [ م َ ت َ ] (اِ) ظرفی که از چینی اعلا سازندو از آن زهر نمی تواند بگذرد و هر آوند و سبو مانندی که از چینی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). شیشه ای چون استوانه و دهانه کمی تنگ تر از شکم . قسمی شیشه دهان گشاده که قنادان در آن خرده نبات کنند. شیش...
-
بخرک
لغتنامه دهخدا
بخرک . [ ب ُ رَ ] (اِ) بادام کوهی کوچک که در جنگل جنوب ایران بسیار است ، آنرا چیده تلخیش را زایل نموده ، خورند. لفظ مذکور در تکلم شیراز داخل است . (فرهنگ نظام ). بادام کوهی که از چوب آن عصا سازند. (ناظم الاطباء). نام میوه ای است که آنرا بادام کوهی می...
-
غانماً
لغتنامه دهخدا
غانماً. [ ن ِ مَن ْ ] (ع ق ) در آن حالت که غنیمت دارنده باشد. (غیاث ) : خواجه احمد عبدالصمد دررسید غانماً ظافراً. (تاریخ بیهقی ).- سالماً غانماً ؛ یعنی قرین با سلامت و غنیمت . مؤلف حبیب السیر آرد: و در سنه ٔ ثلاث و خمسین و ستمائه از والی اردة قتلق خ...
-
قبیته
لغتنامه دهخدا
قبیته . [ ق ُ ب َ ت َ ] (معرب ، اِ) نام حلوائی است . (بسحاق اطعمه از فرهنگ نظام ). بسحاق اطعمه در جای دیگر دیوانش چنین گوید: القبیته نوعان نوع گردکانی و نوع کنجدی . (بسحاق اطعمه از فرهنگ نظام ). و باید بدانی که چندان که عزت ارده ٔ دوشاب در نزد لران ا...
-
شیره
لغتنامه دهخدا
شیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه جات . (ناظم الاطباء). آب فشرده ٔ میوه . آب میوه .- شیره ٔ روان ؛ به اصطلاح اطبا، شیره ٔ رقی...
-
کنجد
لغتنامه دهخدا
کنجد. [ ک ُ ج ِ / ج َ ] (اِ) تخمی است معروف که از آن روغن گیرند بهندی آنر تِل گویند. (آنندراج ) (غیاث ). سمسم . (منتهی الارب ). اسم فارسی سمسم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). جلجلان . سمسم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از...
-
دوره
لغتنامه دهخدا
دوره . [ دَ / دُو رَ / رِ ] (از ع ، اِ) پیرامون . پیرامن . گرد. گرداگرد. دور. حول . (یادداشت مؤلف ). || دایره . (ناظم الاطباء) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دور. گردش دایره وار امری یا چیزی .- مهمانی دوره ؛ مهمانی دسته جمعی عده ای به نوبت . (یادداشت ...
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رُ طَ ] (ع اِ) خرمای نو. (لغت فرس اسدی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). خرمای تر، رُطَبَة یکی ، و ج ، اَرطاب و این در فارسی با لفظ چیدن مستعمل است .(آنندراج ). خرمایی که تازه و تر باشد و هنوز خشک نشده باشد. (غیاث اللغات ).خرم...
-
خرما
لغتنامه دهخدا
خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟ فردوسی .هر آن ...
-
طوالش
لغتنامه دهخدا
طوالش . [ طَ ل ِ ](اِخ ) نام یکی از شهرستانهای استان یکم کشور. مشخصات آن بطور خلاصه بشرح زیر است : حدود از طرف شمال به بخش آستارا از شهرستان اردبیل ، از جنوب به دهستان ماسوله از شهرستان فومن ، از خاور به دریای خزر، از جنوب خاوری به دهستان کسگرات شهر ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن اسد محاسبی مکنی به ابی عبداﷲ یکی از بزرگان متصوفه و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است صاحب کشف المحجوب در بیان احوال این فرقه از اهل طریقت گوید: «تولی محاسبیان به ابی عبداﷲ الحارث بن الاسد المحاسبی است رض عنه . و وی به اتفاق...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...