کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارده
/'arde/
معنی
۱. کنجد آردشده.
۲. کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرده› 'arde ۱. کنجد آردشده.۲. کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل.
-
ارده
فرهنگ فارسی معین
(اَ دِ) (اِ.) کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند.
-
ارده
لغتنامه دهخدا
ارده . [ اَدَ / دِ ] (اِ) کنجد کوبیده . کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفته ٔ سائیده با روغن . نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای...
-
ارده
لغتنامه دهخدا
ارده .[ اَ دَ ] (پهلوی ، ص ) تندرو. تیزرو. || دلیر : نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، ارده ٔ مزدیسنان [ دلیر مزدیسنان ] برادرت را. (یادگار زریران ترجمه ٔ بهار مجله ٔ تعلیم و تربیت سال پنجم ).
-
واژههای مشابه
-
آرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) = ارده 'ārde
-
آرده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) ( اِ.) آرد کنجد سفید، ارده .
-
آرده
لغتنامه دهخدا
آرده . [ دَ / دِ ] (اِ) آرد کنجده ٔ سپید. ارده . لکد.
-
اَرده
لهجه و گویش تهرانی
کنجد روغن کشیده نرم
-
ارده شیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ardešire حلواارده.
-
آرده خرما
لغتنامه دهخدا
آرده خرما. [ دَ / دِ خ ُ ] (اِ مرکب ) طعامی است که از خرما و آرد یا نان گرم و کره سازند. رنگینک .
-
ارده ٔ خرما
لغتنامه دهخدا
ارده ٔ خرما. [ اَ دَ / دِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چکان خرما یعنی مالیده . (شمس اللغات ) (شعوری از شرفنامه ).
-
ارده ٔ کنجد
لغتنامه دهخدا
ارده ٔ کنجد. [ اَ دَ / دِ ی ِ ک ُ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مالیده ای است از کنجد که با رطب و دوشاب خورند. (شمس اللغات ). لکد. (دهار). حلواارده : فصل تاسع قدمی نه بدکان بقال کام خود از رطب و ارده ٔ کنجد بردار.بسحاق اطعمه .
-
ارده ای
لغتنامه دهخدا
ارده ای . [اَ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارده . برنگ ارده .
-
ارده جان
لغتنامه دهخدا
ارده جان . [ اَ دَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت به آستارا میان چهارشنبه بازار و پرسر، در 75000 گزی رشت .