کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
آرخ
فرهنگ واژههای سره
نَزار
-
جستوجو در متن
-
اروخ
لغتنامه دهخدا
اروخ . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَرخ و اِرخ ، به معنی گاونر. (منتهی الارب ).
-
ازخ
لغتنامه دهخدا
ازخ . [ اَ ] (ع اِ) گاو نر. ارخ .
-
نزار
لغتنامه دهخدا
نزار. [ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبادیهای شهرستان گرگان است و به جای «آرخ » برگزیده شده است . (لغات فرهنگستان ).
-
ارخه
لغتنامه دهخدا
ارخه . [ اَ خ َ ] (ع اِ) ماده گاو دشتی .ماده گاو وحشی . ج ، ارخ . (مهذب الاسماء) (آنندراج ).
-
ارق
لغتنامه دهخدا
ارق . [ اَ ] (اِ) نهر و گذرآب . و در لهجه ٔ آذری اَرخ است به معنی جوی و نهر.
-
ارکیا
لغتنامه دهخدا
ارکیا. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) جوی آب را گویند بلغت زند و پازند (!). (برهان ) (آنندراج ). و در لهجه ٔ آذری امروز اَرخ گویند.
-
سالمونت
لغتنامه دهخدا
سالمونت . [ م ُ ] (اِخ ) محل ملاقات اسکندر و نه آرخ ، یعنی یکی از شهرهای ساحلی که بعضی تصور کرده اند این محل بندرعباس کنونی بوده . (ایران باستان ج 2 ص 1869).
-
وارکه
لغتنامه دهخدا
وارکه . [ ] (اِخ ) نام موضعی است در آسیای غربی که تی لُر و نفتوس انگلیسی دو شهر قدیم از سومر «اور» و «اِرِخ » را از زیرتپه های آن کشف کردند. (تاریخ ایران باستان ص 54).
-
نانا
لغتنامه دهخدا
نانا. (اِخ ) نَنَّه . (دزی ج 2 ص 632). نام مجسمه ٔ ربةالنوع اِرخ است که در سومر بوده است و آن را «نه نه » هم گفته اند. این مجسمه در حدود 2280 سال ق . م . به دست عیلامی ها - که شهر او را تصرف کردند - به غارت رفت . رجوع به ایران باستان ص 117 شود.
-
طیل
لغتنامه دهخدا
طیل . [ ی َ ] (ع اِ) پای بند ستور یا رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. یقال : ارخ للفرس طیله ؛ یعنی دراز کن رسن آن را. || (اِمص ، اِ) عمر. || درنگی . || غیبت ، یقال : طال طیلک . (منتهی الارب ). درازی . یقال : طال طیلک ؛ ای مدتک . (مهذب الاسماء).
-
کرفنج
لغتنامه دهخدا
کرفنج . [ ک َ ف ِ] (ارخ ) قریه ای است شش فرسنگ و نیم میانه ٔ جنوب و مشرق رامهرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان جایزان رامهرمز شهرستان اهواز. دشت و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
عرب پوران
لغتنامه دهخدا
عرب پوران . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس ناحیه ای دشتی است . هوای آن معتدل است . 150 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ پنج ارخ تأمین میشود.محصولاتش برنج و غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است ....
-
طول
لغتنامه دهخدا
طول . [ طِ وَ ] (ع اِ) طیل . پای بند ستور. رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. گویند: ارخ للفرس طوله ؛ یعنی دراز کن رسن آن را. و طال طولک و طیلک ؛ یعنی دراز شدعمر تو یا درنگی یا غیبت تو. (منتهی الارب ). رسن که بدان پای چارپا بندند. رسن دراز که ستور ...