کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارخی
لغتنامه دهخدا
ارخی . [ اَ خا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رخو. سست تر: اللحم ارخی من العصب و الوتر و الغشاء. (ابوعلی سینا).
-
ارخی
لغتنامه دهخدا
ارخی . [ اُ خی ی ] (ع اِ) گاو نر جوان .
-
واژههای مشابه
-
کش ارخی
لغتنامه دهخدا
کش ارخی . [ ک ِ اَ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساری سوبارسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 23هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 4هزارگزی جنوب شوسه ٔ پلدشت به ماکو با 124تن شکنه .آب آن از رود زنکمار و محصول آن غلات و توتون و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری ...
-
خبر ارخی
لغتنامه دهخدا
خبر ارخی . [ خ َ ب َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، واقع در 44 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 15 هزارگزی خاور شوسه ٔ همدان به بیجار. این ناحیه در تپه ماهور واقع و هوایش سرد است . به آنجا 687 تن سکونت دارند ...
-
جستوجو در متن
-
اشداف
لغتنامه دهخدا
اشداف . [ اِ ] (ع مص ) تاریک شدن شب . (منتهی الارب ). اَشْدَف َ اللیل ُ؛ ارخی ستوره و اظلم . (اقرب الموارد).
-
مرخاء
لغتنامه دهخدا
مرخاء. [ م ِ ] (ع ص ) سخت دونده . (منتهی الارب ). أرخی الفرس ؛ أحضر، فهو مرخاء، والناقة مرخاء. ج ، مَراخ . (متن اللغة). چارپائی که به ارخاء یعنی شهوت و میل دویدن رود، و گفته اند کثیرةالارخاء. (از اقرب الموارد).
-
ارخاء
لغتنامه دهخدا
ارخاء. [ اِ ] (ع مص ) سست کردن . || نرم کردن . نرم گردانیدن . (منتهی الارب ). || فروهشتن . فروگذاشتن . فروکردن .- اِرخاء ستر ؛فروگذاشتن یعنی افکندن پرده را. پرده و جز آن فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). فروکردن پرده . فروهشتن پرده . انداختن آن .- ار...
-
رخو
لغتنامه دهخدا
رخو. [ رُخ ْوْ ] (ع ص ) رَخْو. رِخْو. رجوع به دو کلمه ٔ بالا شود. || (اِمص )سستی و نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به رِخْو شود. || (اِ) یکی از پانزده درد که دارای نامند. شیخ الرئیس در اصناف الاوجاع التی لها اسماء گوید: سبب ال...
-
ارخبیل
لغتنامه دهخدا
ارخبیل . [ اَ خ َ ] (اِخ ) (مقلوب ارخی بِل ، کلمه ٔ یونانی بمعنی گنگبار یعنی مجمعالجزائر) اسم قطعه ایست از دریا مشتمل بر جزایر مخصوصه و آن دو قسم است : ارخبیل رومی و هندی . نخستین ، فرعی است از بحر متوسط که بمسافت 400 میل بسوی شمال امتداد یابد و معدل...
-
اذخر
لغتنامه دهخدا
اذخر. [ اِ خ ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه ٔ او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیا...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (ع حرف ) مؤلف منتهی الارب آرد: واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید:الف - واو عاطفة که عاطف آن برای مطلق جمع است و در مواردی به کار میرود از قبیل اینکه عطف شود چیزی بر مصاحبش . مانند: «فانجیناه و اصحاب السفینة». (قرآن 15/29). یا عطف شود ب...
-
عمامة
لغتنامه دهخدا
عمامة. [ع ِ م َ ] (ع اِ) زره خود که در زیر قلنسوه پوشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِغفَر. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بَیضة و خود. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن کلدةبن عمروبن ابی علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی بن غمرةبن عوف بن قسی ثقفی مکنی به ابی وائل از مردم طائف ، از بطن ثقیف ، مولای ابوبکرة ثقفی طبیب مشهور عرب . وی معاصر رسول (ص ) بود و طب ّ را درایران ، در بیمارستان جندی شاپور، آمو...