کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارح
معنی
رها کردن (از بار يا مانع) , از قيد ازاد کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارح
لغتنامه دهخدا
ارح . [ اَ حِن ْ ] (ع اِ) اَرحی . ج ِ رَحی .
-
ارح
لغتنامه دهخدا
ارح . [ اَ رَح ح ] (ع ص ) مرد فراخ کف پا که همه بزمین رسد. (منتهی الارب ). کسی که پای وی هموار بر زمین نشیند. (تاج المصادربیهقی ). پهن پای . (زوزنی ). آنکه پایش هموار بزمین نشیند. (مهذب الاسماء). مقابل ِ اَخْمَص . مؤنث : رَحّاء.(منتهی الارب ). ج ، ر...
-
ارح
دیکشنری عربی به فارسی
رها کردن (از بار يا مانع) , از قيد ازاد کردن
-
واژههای همآوا
-
عره
لغتنامه دهخدا
عره . [ ] (اِخ ) شهرکی است به شام از فلسطین بر حد میان شام و مصر. (حدود العالم ).
-
آره
واژگان مترادف و متضاد
آری، بلی، بله، نعم، ها ≠ خیر، نه
-
اره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ار› 'arre وسیلهای با تیغۀ نازک فلزی دندانهدار و دستۀ چوبی یا فلزی که برای بریدن چوب، فلزات، و مانندِ آن به کار میرود.
-
آره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) ( اِ.) آرواره .
-
اره
فرهنگ فارسی معین
(اَ رِّ) (اِ.) ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغة بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است . ؛ ~دادن و تیشه گرفتن کنایه از: بگومگو کردن ، کلنجار رفتن .
-
اره
فرهنگ فارسی معین
زبان (اَ رُِ. زَ) (ص مر.) 1 - تیززبان ، زبان - دراز. 2 - بهتان گوی .
-
آره
لغتنامه دهخدا
آره . [ رَ ] (اِخ ) نام دماغه ای در آخرین نقطه ٔ جنوبی جزیرةالعرب و آن را رأس آره نیز گویند و آن به 25 هزارگزی مشرق باب المندب است .
-
آره
لغتنامه دهخدا
آره . [ رَ ] (اِخ ) نام وادئی به اندلس و آن را یاره نیز نامند. || نام دو جای دیگر به اندلس . || نام شهری به بحرین . || نام کوهی بحجاز میان مکه و مدینه . || کوهی قبیله ٔ مزینه را.
-
آره
لغتنامه دهخدا
آره . [ رَ / رِ ] (اِ) حفره ای که دندان در آن جای دارد : بادام چشمکانت رخنه شود موسه (کذا)وآن سی ّودو گهرها هم بگسلد ز آره .خسروی .
-
آره
لغتنامه دهخدا
آره . [ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از لکنت و آن بحرف «راء» گشتن زبان باشد.
-
اره
لغتنامه دهخدا
اره . [ اَ رَ / رِ / اَرْ رَ / رِ ] (اِ) ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبه ٔ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس ). یوسه . منشار. مِقطل ....