کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارث
/'ers/
معنی
۱. (حقوق) مالی که از مرده به وارث میرسد.
۲. (اسم مصدر) منتقل شدن ویژگیهایی از پدرومادر به فرزند، مانند رنگ چشم، بیماری، و مانند آن.
۳. [قدیمی] سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده؛ میراث بردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارثیه، ترکه، متروکات، مردهریگ، میراث
برابر فارسی
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
فعل
بن گذشته: به ارث برد
بن حال: به ارث بر
دیکشنری
inheritance, legacy
-
جستوجوی دقیق
-
ارث
واژگان مترادف و متضاد
ارثیه، ترکه، متروکات، مردهریگ، میراث
-
ارث
فرهنگ واژههای سره
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
-
ارث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ers ۱. (حقوق) مالی که از مرده به وارث میرسد.۲. (اسم مصدر) منتقل شدن ویژگیهایی از پدرومادر به فرزند، مانند رنگ چشم، بیماری، و مانند آن.۳. [قدیمی] سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده؛ میراث بردن.
-
ارث
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سهم بردن از اموال شخص مرده . 2 - (اِ.) آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ ، مُردَر، ارثیه . ؛~ بابای کسی کنایه از: مال و ثروت شخصی کسی .
-
ارث
لغتنامه دهخدا
ارث . [ اَ ] (ع مص ) ورغلانیدن بعضی بر بعضی . برانگیختن فتنه میان قومی . (آنندراج ). || برافروختن آتش را. آتش افروختن . (غیاث ).
-
ارث
لغتنامه دهخدا
ارث . [ اَ رَث ث ] (ع ص ) کهنه . (منتهی الارب ).
-
ارث
لغتنامه دهخدا
ارث . [ اِ ] (ع مص ) میراث یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). میراث بردن : انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون . (قرآن 40/19). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده . (کلیله و دمنه ). || (اِ) آنچه از مال مرده به وارث رسد. مرده ریگ . مردریگ . مرده ری...
-
ارث
لغتنامه دهخدا
ارث . [ اُ ] (ع اِ) نوعی خار. خاریست . (منتهی الارب ).
-
ارث
لغتنامه دهخدا
ارث . [ اُ رَ] (ع اِ) ج ِ اُرثة، بمعنی حدّ فاصل میان دو زمین .
-
ارث
دیکشنری عربی به فارسی
ميراث , ترکه , ارثي که بنا بوصيت رسيده , دارايي منقولي که بارث رسيده باشد
-
ارث
دیکشنری فارسی به عربی
تراث , ميراث
-
ارث
واژهنامه آزاد
(پهلوی) رِخن، مرده ریگ.
-
واژههای مشابه
-
آرث
لغتنامه دهخدا
آرث . [ رَ ] (ع ص ) اَرَث . گوسپند خال خال .گوسفند منقط. گوسفند که خالهای سیاه و سپید دارد.
-
ارث بابا،ارث پدر(ی)
لهجه و گویش تهرانی
میراث:()را خواستن =طلبکار بودن