کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارتیاض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارتیاض
/'ertiyāz/
معنی
۱. ریاضت کشیدن.
۲. رنج بردن برای آموختن یا تعلیم گرفتن.
۳. رام شدن بر اثر تعلیم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارتیاض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ertiyāz ۱. ریاضت کشیدن.۲. رنج بردن برای آموختن یا تعلیم گرفتن.۳. رام شدن بر اثر تعلیم.
-
ارتیاض
فرهنگ فارسی معین
( اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) رام شدن بر اثر تعلیم ، تعلیم یافتن ، ریاضت کشیدن ، ستم کشیدن برای تعلم . 2 - (مص م .) خوش کردن کسی را.
-
ارتیاض
لغتنامه دهخدا
ارتیاض . [ اِ ] (ع مص ) رام شدن . (منتهی الارب ). رام شدن بتعلیم . || تعلیم گرفتن . تعلیم یافتن . سختی پذیرفتن . ریاضت پذیرفتن . (زوزنی ). ریاضت کشیدن . ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن : وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات اد...
-
جستوجو در متن
-
زنهار طلبیدن
لغتنامه دهخدا
زنهار طلبیدن . [ زِ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) امان خواستن . پناه طلبیدن : پدر به حکم وقوف ... و ممارست بر شدائدایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید و زنهار طلبید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 342). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کل...
-
مرتاض
لغتنامه دهخدا
مرتاض . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) کره اسب رام . || ریاضت کننده و صاحب ریاضت . (غیاث اللغات ). ریاضت کشنده . که برای تصفیه و تهذیب نفس ریاضت کشد و تحمل سختی ها کند. || اسب توسنی که به رایضی دهند : تعلیم رایض در دقایق ریاضت بهیه را مرتاض می گرداند. (سندبادنام...
-
ممارست
لغتنامه دهخدا
ممارست . [ م ُ رَ / رِ س َ ] (از ع ، اِمص ) ور رفتن . انگولک کردن . تیمار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درمان و علاج کردن . معالجه . || مواظبت و سعی و کوشش . تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت . || ورزیدن کاری به طور دائم . تمرین کردن . (ناظم ا...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابونصر داشت تا پسر وی محمد بحد مردی رسید و بقوت شباب و مساعدت اصحاب واتراب بر ملک مستولی شد و پدر منزوی گشت و ملک ...
-
ادب
لغتنامه دهخدا
ادب . [ اَ دَ ] (ع اِ) (معرب از فارسی ) فرهنگ . (مهذب الاسماء).پرهیخت . دانش . (غیاث اللغات ). ج ، آداب : چه جوئی آن ادبی کآن ادب ندارد نام چه گوئی آن سخنی کان سخن ندارد چم . شاکر بخاری .هزار گونه ادب جان ز عشق آموزدکه آن ادب نتوان یافتن بمکتبها. مول...
-
جدل
لغتنامه دهخدا
جدل . [ ج َ دَ ] (ع اِمص ) خصومت ، اسم است جدال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی دشمنی . (از شرح قاموس ). سختی و لداد در خصومت . (از قطر المحیط). پیکار. (مهذب الاسماء). مخاصمت . ستیز. || قدرت بر خصومت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توانائ...