کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارتفاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارتفاع
/'ertefā'/
معنی
۱. فاصلۀ عمودی چیزی نسبت به یک سطح؛ بلندی: ارتفاع قلهٴ دماوند نسبت به سطح زمین ۶۱۷۰ متر است.
۲. (ریاضی) پارهخطی عمودی که از قاعدۀ یک شکل هندسی تا رٲس آن شکل ترسیم شده باشد.
۳. (اسم مصدر) (ادبی) در بدیع، آوردن اسم یا صفتی در شعر و بالا بردن آن بهصورت درجهبهدرجه، مانندِ این شعر: قطره باران گشت و باران سیل و سیل انگیخت رود / رود دریا گشت و دریا میشود طوفان نوح (علینقی کمرهای: لغتنامه: ارتفاع).
۴. (اسم مصدر) (منطق) سلب؛ نفی؛ نبودن.
۵. (نجوم) زاویۀ میان یک جرم آسمانی تا صفحۀ افق که نهایتاً ۹۰ درجه است.
۶. (جغرافیا) فاصلۀ عمودی هر نقطه نسبت به سطح آبهای آزاد.
۷. (اسم مصدر) [قدیمی] بالا آمدن؛ برآمدن؛ بلندی گرفتن.
۸. (اسم مصدر) [قدیمی] بلند شدن.
۹. (اسم مصدر) [قدیمی] بلندمرتبگی؛ رفعت: ◻︎ تا همیرانم سخن در ارتفاع قدر او / از بلندی شعر من بر اوج کیوان میرسد (ابنیمین: ۸۱).
۱۰. (اسم مصدر) [قدیمی] رفع شدن؛ از بین رفتن.
۱۱. (کشاورزی) [قدیمی، مجاز] محصول.
۱۲. [قدیمی] عایدی؛ درآمد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز،
۲. حاصل، خراج
برابر فارسی
افراشتگی، بلندی، بلندا
فعل
بن گذشته: ارتفاع گرفت
بن حال: ارتفاع گیر
دیکشنری
altitude, elevation, height, high, high-ness
-
جستوجوی دقیق
-
ارتفاع
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوج، بالا، بلندی، رفعت، فراز، ۲. حاصل، خراج
-
ارتفاع
فرهنگ واژههای سره
افراشتگی، بلندی، بلندا
-
ارتفاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ertefā' ۱. فاصلۀ عمودی چیزی نسبت به یک سطح؛ بلندی: ارتفاع قلهٴ دماوند نسبت به سطح زمین ۶۱۷۰ متر است.۲. (ریاضی) پارهخطی عمودی که از قاعدۀ یک شکل هندسی تا رٲس آن شکل ترسیم شده باشد.۳. (اسم مصدر) (ادبی) در بدیع، آوردن اسم یا صفتی ...
-
ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برخاستن ، بلند شدن . 2 - (اِ.) جمع آوری محصول . 3 - بلندی ، اوج . فاصلة بین رأس تا ضلع روبرو. 4 - حاصل زراعت . 5 - بلندی سطح زمین نسبت به سطح دریا. 6 - فاصلة ستاره از افق .
-
ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
گرفتن ( ~. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بالا رفتن ، بلند شدن .
-
ارتفاع
لغتنامه دهخدا
ارتفاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خاستن . برخاستن . بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). نشوص . (تاج المصادر). بلند گردیدن . رَفع. بالا آمدن . برآمدن . از جای برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). بلندی گرفتن : با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع با ...
-
ارتفاع
دیکشنری عربی به فارسی
فرازا , بلندي , ارتفاع , فراز , منتها درجه , مقام رفيع , منزلت , جاي بلند وبرامدگي , ترفيع , رفعت , جاي مرتفع , اسمان , عرش , تکبر , دربحبوحه , ارتفاعات , عظمت , بالا بردن , ترقي دادن , اضافه حقوق , برخاستن , ترقي کردن , ترقي خيز
-
ارتفاع
دیکشنری فارسی به عربی
ارتفاع
-
واژههای مشابه
-
altitude axis
محور ارتفاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] در استقرار سمتـ ارتفاعی (alt-az mounting) ، محوری به موازات سطح افق
-
descent 2
کاهش ارتفاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] کم شدن یا کم کردن ارتفاع هواگَرد
-
هم ارتفاع
لغتنامه دهخدا
هم ارتفاع . [ هََ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که ارتفاع برابر دارند.
-
ارتفاع سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (فیزیک) 'ertefā'sanj وسیلهای برای تعیین ارتفاع از سطح دریا.
-
ارتفاع یاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (فیزیک) 'ertefā'yāb وسیلهای دارای دوربین برای اندازه گرفتن زوایای افق یا فاصلههای سمتالرٲسی ستارگان.
-
altitude 1
ارتفاع 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در هندسۀ مسطحه، پارهخط یا طول پارهخطی که از رأس یک چندضلعی بر ضلعی دیگر عمود میشود