کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اربک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اربک
معنی
مشوش کردن , دست پاچه کردن , مبهوت کردن , عدم هم اهنگي داشتن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اربک
لغتنامه دهخدا
اربک . [ اَ ب َ ] (ع ص ) تیره فام . || شتر سیاه تیره رنگ یا شتری که هر دو پهلو و گوشهای وی سخت سیاه و سوای آن تیره رنگ باشد. ج ، رُبک . (منتهی الارب ).
-
اربک
لغتنامه دهخدا
اربک .[ اَ ب ُ ] (اِخ ) دهی است به خوزستان و آنرا اَربُق نیز گویند. (منتهی الارب ). شهری و ناحیه ایست از اهواز، صاحب قراء و مزارع و در آن پلی است که ذکر آن در غزوات اوایل اسلام آمده است . لشکر اسلام اربک را در عهدخلیفه ٔ دویم در سنه ٔ هفده هجری بسردا...
-
اربک
دیکشنری عربی به فارسی
مشوش کردن , دست پاچه کردن , مبهوت کردن , عدم هم اهنگي داشتن
-
جستوجو در متن
-
مشوش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اربک
-
عدم هم اهنگی داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اربک
-
مبهوت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ادهش , اربک , تعجب
-
دست پاچه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احرج , اربک , اضطراب , اغمر , شوش
-
علی اربکی
لغتنامه دهخدا
علی اربکی . [ع َ ی ِ اَ ب ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن فضل رامهرمزی اربکی یا اربقی ، مکنّی به ابوطاهر. وی از مردم «اربک » است ، قریه ای به خوزستان . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ).
-
اربق
لغتنامه دهخدا
اربق . [ اَ ب َ ] (اِخ )ناحیتی از نواحی رامهرمز خوزستان . و ابوطاهر علی بن احمدبن الفضل الرامهرمزی الأربقی بدانجا منسوبست . بعضی اَربُق و اَربُک نیز گفته اند، اما اربک غیر از اربق است و بعد از همین لفظ ذکر آن بیاید. بالجمله اربق از نواحی رامهرمز است...
-
مسرقان
لغتنامه دهخدا
مسرقان . [ م َ رُ ] (اِخ ) نهری است در خوزستان . در ساحلش چندین شهر و قریه یافت شود وسرچشمه ٔ آن در شوشتر است . اولین احداث کننده ٔ این نهر اردشیر بهمن بن اسفندیار بود و این همان رودخانه ای است که نزدیک دروازه ٔ متوسط شوشتر جاری است . (از معجم البلدا...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...
-
صاحب الزنج
لغتنامه دهخدا
صاحب الزنج . [ ح ِ بُزْ زَ ](اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ . ق . گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب خواند و زنگیان را که در سباخ بودند فراهم ساخت و از دجله ...