کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اربابی کردن بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوشک اربابی
لغتنامه دهخدا
کوشک اربابی . [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریکان که در بخش گرمسار شهرستان دماوند واقع است و 100 تن سکنه دارد. در این ده دو امامزاده است که بنای آنها قابل اهمیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
هتل اربابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← مهمانخانۀ اربابی
-
نوده اربابی
لغتنامه دهخدا
نوده اربابی . [ ن َ دِ هَِ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند، در 3 هزارگزی غرب گرمسار و 2 هزارگزی جنوب ایستگاه راه آهن گرمسار، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 237 تن سکنه دارد. آبش از حبله رود، محصولش غلات و پنبه و ب...
-
ملک اربابی
دیکشنری فارسی به عربی
ضيعة اقطاعية
-
country house hotel
مهمانخانۀ اربابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] هریک از خانههای بزرگمالکان در روستاها که به مهمانخانه/ هتل تبدیل شده است و در آن به مهمانان خدمات ویژهای عرضه میشود متـ . هتل اربابی
-
اربابی و ریاست
فرهنگ گنجواژه
فرمانفرمائی.
-
جستوجو در متن
-
bossing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرپرست، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن
-
bosses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارفرمایان، رئيس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئيس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن
-
boss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رئیس، رئيس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئيس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن
-
رييس
دیکشنری عربی به فارسی
رءيس کارفرما , ارباب , برجسته , برجسته کاري , رياست کردن بر , اربابي کردن (بر) , نقش برجسته تهيه کردن , برجستگي , فرنشين , رءيس , رياست کردن , اداره کردن , سر , پيشرو , قاءد , سالا ر , فرمانده , عمده , مهم , کله , راس , عدد , نوک , ابتداء , انتها , د...
-
خالصه
لغتنامه دهخدا
خالصه . [ ل ِ ص َ / ص ِ ] (ع ص ) بی آمیغ. (منتهی الارب ): غب خالصه ؛ تب نوبه که شطرالغب و ربعنباشد. || (اِ) زمین و ملک پادشاهی که به جاگیر کسی نباشد. (آنندراج ). ملک دولتی . مسعود کیهان تاریخ املاک خالصه ٔ ایران را چنین می آورد: خالصجات عبارتند از: د...