کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اراک
/'arāk/
معنی
درختی گرمسیری شبیه درخت انار، با برگهای پهن و همیشهسبز، چوب سست، گلهای سفید یا سرخ، و میوهای خوشهای به رنگ سرخ یا بنفش با طعم تلخ؛ درخت مسواک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'arāk درختی گرمسیری شبیه درخت انار، با برگهای پهن و همیشهسبز، چوب سست، گلهای سفید یا سرخ، و میوهای خوشهای به رنگ سرخ یا بنفش با طعم تلخ؛ درخت مسواک.
-
اراک
فرهنگ فارسی معین
( اَ) ( اِ.) 1 - درختچه ای است از تیرة اراکی ها که فقط شامل یک گونه است . برگ هایش متقابل و کمی گوشتالو است ، گل هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه ها قرار می گیرند، می باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است و آن را کباث نامند و در صورتی ک...
-
اراک
لغتنامه دهخدا
اراک . [ اَ ] (اِخ ) سلطان آباد عراق . از شمال محدود است بفراهان و از مشرق بخاک قم و ازجنوب بمحلات و کزّاز و از مغرب بکوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات و رودخانه ٔ مهمی ندارد، در ...
-
اراک
لغتنامه دهخدا
اراک . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در مغرب طوس .
-
اراک
لغتنامه دهخدا
اراک . [ اَ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره 19 راه آهن جنوب ، واقع در 320 هزارگزی طهران ، میان ملک آباد و سمنگان .
-
اراک
لغتنامه دهخدا
اراک . [ اَ ] (اِخ ) وادی الاراک قرب مکه است متصل بغیقة. نصر گوید اراک فرعی است پائین ثافل قرب مکه . (معجم البلدان ). موضعی میان مکه و مدینه . (حبط ج 1 ص 134). || اصمعی گوید کوهی است هذیل را. (معجم البلدان ). || ذواراک موضعی است در اشعار. (معجم البلد...
-
اراک
لغتنامه دهخدا
اراک . [ اَ ] (ع اِ) درختی است که بچوب آن مسواک کنند. (منتهی الارب ). درخت پیلو که از بیخ آن مسواک سازند. (غیاث اللغات ). از بیخها و شاخهای آن مسواک سازند و برگهای آن بشتران چرانند و آنرا بهندی پیلو خوانند. (آنندراج ). برگش در زمستان بریزد. درختی است...
-
واژههای مشابه
-
أَرَاکَ
فرهنگ واژگان قرآن
تورا مي بينم
-
أَرَاکَ
فرهنگ واژگان قرآن
به تونماياند
-
آراک
لغتنامه دهخدا
آراک . (اِ) جزیره . و ظاهراً مصحف آداک است .
-
واژههای همآوا
-
عراک
لغتنامه دهخدا
عراک . [ ع َ ] (ع مص ) حائض گردیدن . (منتهی الارب ).
-
عراک
لغتنامه دهخدا
عراک . [ ع َرْ را ] (ع ص ) سخت مالنده و گوشمال دهنده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || کارزارکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : هست شعرم بلند بی دعوی شاعرم بذله سنج نی عراک .طالب آملی (از آنندراج ).
-
عراک
لغتنامه دهخدا
عراک . [ ع ِ ] (ع اِمص ) ازدحام و انبوهی . (از اقرب الموارد). || یقال أئرد ابله العراک ، یعنی همه ٔ شتران را بر آب آورد. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || (مص ) انبوهی کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || کارزار کردن . (ناظم الاطباء).