کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارامش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارامش
دیکشنری فارسی به عربی
سلام , صمة , عزاء , فترة الهدوء , موازنة , هدوء
-
واژههای مشابه
-
آرامش
فرهنگ نامها
(تلفظ: ārāmeš) (اسم مصدر از آرامیدن و آرمیدن) ، فراغت ، راحت ، آسایش ، صلح ، آشتی ، ایمنی ، امنیت، سنگینی ، وقار و طمأنینه .
-
آرامش
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، راحتی، فراغبال، فراغت ۲. آشتی، صلح، صلحجویی، مسالمت ۳. آرام، تسکین، سکون، قرار ۴. امان، امنیت، ایمنی ۵. سکینه، طمانینه ≠ آشوب، بلوا
-
آرامش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹آرمش› 'ārāmeš ۱. آسایش؛ آسودگی؛ فراغ۲. سکون.۳. سکوت.۴. [مجاز] امنیت.۵. [مقابلِ جنگ] [قدیمی، مجاز] صلح.
-
آرامش
فرهنگ فارسی معین
(مِ) 1 - (اِمص .) آرامیدن . 2 - وقار، سنگینی . 3 - ( اِ.) خواب کوتاه و سبک . 4 - فراغت ، آسایش . 5 - صلح وآشتی . 6 - سکون .
-
آرامش
لغتنامه دهخدا
آرامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آرامیدن . سکون . آرمِش : رایتش ساکن نگردد یک زمان در یک زمین رخشش آرامش نگیرد ساعتی در یک مقام . فرخی . || طمأنینه . (ربنجنی ). اَون . سکینه . (ربنجنی ) (دستوراللغه ) : دلم را بد آرامشی زآن خبرروانم ز شادی برآمد ب...
-
آرامش
دیکشنری فارسی به عربی
استتب ، استقرار
-
shy distance
فاصلۀ آرامش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] مقدار فاصلۀ خودرو تا لبۀ راه بهنحویکه موانع یا عوارض موجود در کنار راه برای راننده خطرآفرین نباشد و مجبور نشود در سرعت و مسیر خود تغییر ایجاد کند
-
آرامش طلب
فرهنگ واژههای سره
رامش جو
-
آرامش جان
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ)(اِمر.) لحن بیست و سوم از الحان باربدی ؛ آرامش جهان ، رامش جهان .
-
آرامش دادن
لغتنامه دهخدا
آرامش دادن . [ م ِ دَ ] (مص مرکب ) آرام کردن .
-
آرامش یافتن
لغتنامه دهخدا
آرامش یافتن . [ م ِ ت َ ] (مص مرکب ) آرام شدن . آرام گرفتن .
-
آرامش جو
لغتنامه دهخدا
آرامش جو. [ م ِ ] (نف مرکب ) آرامش جوی . آنکه طالب آرامش است . آرامش خواه . آرامش طلب .
-
آرامش خواه
لغتنامه دهخدا
آرامش خواه . [ م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آرامش جوی .