کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اذی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عذی
لغتنامه دهخدا
عذی . [ ع َ / ع ِذْی ْ ] (ع اِ) کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر شهر که شوره ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عذی
لغتنامه دهخدا
عذی . [ ع ِ ] (اِخ ) نام جایی است . (منتهی الارب ). لیث گوید: موضعی است به بادیه و نام است محلی را که در زمستان و تابستان در آن گیاه روید بدون آب . ازهری گوید: موضعی است به بادیه . (از معجم البلدان ).
-
عظی
لغتنامه دهخدا
عظی . [ ع َ ] (ع ص ) شتر آماسیده شکم از خوردن گیاه عنظوان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عَظ. عَظیان . و رجوع به عظ و عظیان شود.
-
عظی
لغتنامه دهخدا
عظی . [ ع َ ظا / ع َ ظَن ْ ] (ع مص ) آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان . (از اقرب الموارد). عَظا. (منتهی الارب ). رجوع به عظا شود.
-
آذی
فرهنگ واژههای سره
خیزابه، کوهه
-
عزی
فرهنگ فارسی معین
(عُ زّا) [ ع . ] (اِ.) یکی از دو بت معروف طایفة قریش (عرب ) در عهد جاهلیت و دیگری «لات » نام داشته و اعراب بت پرست آن ها را دختران خدا می دانستند.
-
آذی
لغتنامه دهخدا
آذی . [ ذی ی ] (ع اِ) موج دریا. ج ، اواذی .
-
اضی
لغتنامه دهخدا
اضی . [ اَ ضا ] (ع اِ) اضا. رجوع به اضا شود.
-
ازی
لغتنامه دهخدا
ازی . [ اَ یِن ْ ] (ع اِ) اَزْو. ج ِ زای یعنی زاء اخت راء. (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
-
ازی
لغتنامه دهخدا
ازی . [ اَزْی ْ] (ع مص ) اُزی ّ. فراهم آمدن بسوی آن . (منتهی الارب ).مقبوض شدن . || پیش آمدن کسی را بوجهی که خود سلامت ماند و او را بفریبد. (از منتهی الارب ). || فراهم کردن . || در مشقت انداختن کسی را. || کم کردن مال . (منتهی الارب ).
-
ازی
لغتنامه دهخدا
ازی . [ اُ زی ی ] (ع مص )کم گردیدن سایه . || فراهم آمدی بسوی ... مقبوض شدن . || فراهم کردن . (منتهی الارب ).
-
اَزیْ
لهجه و گویش گنابادی
azi در گویش گنابادی یعنی مال این ، متعلق به این ، از این یکی ، از این یک
-
ازی
واژهنامه آزاد
اَزیْ:(azi) در گویش گنابادی یعنی مال این ، متعلق به این ، از این یکی ، از این یک
-
جستوجو در متن
-
اسیب رساندن
دیکشنری فارسی به عربی
اذي
-
گزند
دیکشنری فارسی به عربی
اذي