کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اذرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اذرم
لغتنامه دهخدا
اذرم . [ اَ ذَ ] (اِخ ) رجوع به اذرمة و اذرمی شود.
-
اذرم
لغتنامه دهخدا
اذرم . [ اَ رَ ] (اِ) نمدزین . (اسدی چ پاول هورن ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به آدرم و اَدرَم شود.
-
واژههای مشابه
-
آذرم
لغتنامه دهخدا
آذرم . [ ذَ ] (اِ) نمدزین . زینی که از میان دونیم باشد. رجوع به آدرم و ادرم شود.
-
آذرم
لغتنامه دهخدا
آذرم . [ ذَ ] (اِخ ) نام قریه ای از قرای اذنه .
-
واژههای همآوا
-
عظرم
لغتنامه دهخدا
عظرم . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) سرگین شیر بیشه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عضرم
لغتنامه دهخدا
عضرم . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) گیاهی است که در نان کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
آزرم
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzarm) داد ، انصاف ، شرم ، حیا ، لطف ؛ (در قدیم) ملایمت ، مهربانی ، ارج و قرب ، ارزش و احترام ، آسودگی ، آسایش .
-
آزرم
واژگان مترادف و متضاد
۱. انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار ۲. ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی ۳. تقوا، عفت، فضیلت
-
آزرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āzarm ۱. شرم؛ حیا.۲. نرمی؛ رفق: ◻︎ درشتی ز کس نشنود نرمگوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی: ۲/۲۰۲ حاشیه).۳. [قدیمی] شفقت.۴. بزرگی و شرف و عزت و حرمت: ◻︎ دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)...
-
آزرم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] ( اِ.)1 - داد، انصاف .2 - شرم ، حیا. 3 - رفق ، مدارا. 4 - شفقت ، رحم . 5 - حرمت ، عزت . 6 - مهر و محبت . 7 - طرف - داری ، جانب داری ، رودربایستی .8 - فضیلت ، تقوی . 9 - یاد، ذکر. 10 - اندیشه ، دل مشغولی . 11 - تاب ، طاقت . 12 - سلام...
-
آذرم
لغتنامه دهخدا
آذرم . [ ذَ ] (اِ) نمدزین . زینی که از میان دونیم باشد. رجوع به آدرم و ادرم شود.
-
آذرم
لغتنامه دهخدا
آذرم . [ ذَ ] (اِخ ) نام قریه ای از قرای اذنه .
-
آزرم
لغتنامه دهخدا
آزرم . [ زَ ] (اِ) شرم . حیا.ادب . نرمی . رفق . لطف و ملایمت در گفتار : چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی سخنهای به آزرم و باشرم گوی . فردوسی .خردمند بی شرم خواند مراچو خاقان بی آزرم داند مرا. فردوسی .دل آرام دارید از چار چیزکز او خوبی و سودمندیست نیزیکی بی...