کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادیب نیشابوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خداجو
لغتنامه دهخدا
خداجو. [ خ ُ ] (نف مرکب ) خداجوی . طالب خدا. (آنندراج ). موحد. دیندار. (از ناظم الاطباء) : چند جویی خدای را خداجومن خدا من خدا من خدایم .ادیب نیشابوری .
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن احمد، مکنی به ابویوسف . ادیب نیشابوری ، متوفی به سال 474 هَ . ق . او راست : البلغة المترجمة فی اللغة. (یادداشت مؤلف ). او اصلاً کرد بودو کتاب «جونةالند» نیز از اوست . (از اعلام زرکلی ).
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن احمدبن محمد نیشابوری . ادیب ، جامع دیوان امیرالمؤمنین علی علیه السلام . او معاصر سید رضی است .
-
ممشاد
لغتنامه دهخدا
ممشاد. [ م َ ] (اِخ ) (محمدشاد، محمشاد) ابومنصور محمدبن عبداﷲبن ممشاد نیشابوری (درگذشته به سال 388 هَ . ق .). ادیب و زاهد و از دانشمندان پارسا و پرهیزگار بوده است و جماعتی از دانشمندان و واعظان از او دانش آموخته اند و گویا مصنفات او بیش از سیصد کتاب ...
-
بغدادی
لغتنامه دهخدا
بغدادی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بغداد. (ناظم الاطباء). اهل بغداد. از مردم بغداد. ج ، بغادِدَه . (ناظم الاطباء) : هزار و صد و شست استاد بودکه کردار آن تختشان یاد بود.ابا هریکی مرد شاگرد، سی ز رومی و بغدادی و پارسی . فردوسی .صد بنده ٔ مطواع فزون اس...
-
واپس نگریدن
لغتنامه دهخدا
واپس نگریدن .[ پ َ ن ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر را نگاه کردن . قفا را نگریستن : و او وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن رم کردن و استادن و واپس نگریدن . ادیب نیشابوری .و رجوع به وا...
-
واپسی
لغتنامه دهخدا
واپسی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی : قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی کسی ما ببین . نظامی .شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش . شانی . || به مجاز، ادبار : واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کندورت دهد فزونیی آ...
-
علی فنجگردی
لغتنامه دهخدا
علی فنجگردی . [ ع َ ی ِ ف ِ ج ِ گ ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد فنجگردی نیشابوری . ملقب به شیخ الافاضل و مکنی به ابوالحسن . وی ادیب و نحوی و شاعر بود. در سال 433 هَ . ق . متولد شد و در رمضان سال 513 هَ . ق . در نیشابور درگذشت . او راست : 1- تاج الاشعار....
-
وا
لغتنامه دهخدا
وا. [ وَل ْ لاه / وَل ْ لا هَِ / وَل ْ ل َه ْ ] (ع سوگند) سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم . باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای : حقا که ندارد بر او دنیا قیمت واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار. فرخی .گر او را خرمنی از ما گشایدز ما واﷲ که یک ...
-
داودبیک
لغتنامه دهخدا
داودبیک . [ وو ب َ ] (اِخ ) بومحمد غاری . این نام بهمین صورت در تاریخ بیهقی چ ادیب آمده است (ص 139) در عبارت ذیل : «و برادرش ابوالقاسم نیشابوری سخت استاد و داودبیک بومحمد غاری مردی سخت فاضل و نیکو ادب و شعر ولیکن در دبیری پیاده ...». اما در چ فیاض عب...
-
شبگیر
لغتنامه دهخدا
شبگیر. [ ش َ ] (نف ، اِ مرکب ، ق مرکب ) صبح و سحرگاه . (برهان ). وقت سحر. پیش از صبح . اول صبح . (آنندراج ). اول صبح . (فرهنگ نظام ). سحرگاه . (ناظم الاطباء) : گرانمایه شبگیر برخاستی زبهر پرستش بیاراستی . فردوسی .به شبگیر شمشیرها برکشیم همه دامن کوه ...
-
گنبد گردان
لغتنامه دهخدا
گنبد گردان . [ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ای منظره و کاخ برآورده به خورشیدتا گنبدگردان بکشیده سر ایوان . دقیقی .این تخت سخت و گنبد گردان سرای ماست یا خود یکی بلند و بی آسایش آسیاست . ناصرخسرو.صانع قادر دگر ز بیغرض...
-
باد کردن
لغتنامه دهخدا
باد کردن . [ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفخ کردن . ورم کردن . آماس کردن . منتفخ شدن . انتفاخ . آماهیدن . آماسیدن . تنفخ . متورم شدن . برآماسیدن . تورم . ورم پیدا کردن . || باد زدن : بر سر بالین شیخ نشسته با مروحه در دست و شیخ را باد میکرد. (اسرار التوحید ص 1...
-
رسم
لغتنامه دهخدا
رسم . [ رَ ] (ع اِ) طریق و آیین .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آیین و روش و منوال و طرز و شیوه و قاعده و قانون و طریق و وضع. (ناظم الاطباء). آیین و روش . ج ، رسوم ، مَراسِم . (آنندراج ). قاعده و قانون و این لفظ عربیست . (از غیاث اللغات از سراج اللغا...
-
روان کردن
لغتنامه دهخدا
روان کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرستادن . گسیل داشتن . روانه کردن . ارسال کردن : اگر رسول فرستد حکم را مشاهده باشد. گفتند سخت صواب است روان کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). روز پنجشنبه هشتم این ماه روان کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344).تا ز پ...