کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ادهم
/'adham/
معنی
۱. سیاهرنگ (اسب).
۲. (اسم) [مجاز] اسب.
۳. [مجاز] سیاه؛ تاریک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اسب، فرس،
۲. بند، قید
۳. تیره، سیاه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادهم
فرهنگ نامها
(تلفظ: adham) (عربی) سیاه ، تیرگون ؛ آثار نو ؛ بند و قید ؛ (در اعلام) نام پدرِ ابراهیم (ابواسحاق ابراهیم بن ادم بن منصور بن زید بلخی) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان .
-
ادهم
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسب، فرس، ۲. بند، قید ۳. تیره، سیاه
-
ادهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'adham ۱. سیاهرنگ (اسب).۲. (اسم) [مجاز] اسب.۳. [مجاز] سیاه؛ تاریک.
-
ادهم
فرهنگ فارسی معین
(اَ هَ) (ص .) 1 - سیاه رنگ ، خاکستری . 2 - آثار نو. 3 - آثار کهنه و پوسیده . 4 - بند، قید. 5 - اسب سیاه ، اسب تندرو.
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن حَظَرَه ٔ لحمی . صحابی است .
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن ضرار الضبی . رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود.
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن طریف السدوسی مکنی به ابی بشر. تابعی است .
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی . پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصه ٔ آن مشهور است . (مؤید الفضلاء). و رجوع به ابراهیم ادهم شود.
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) عنبری یا عبدی . ابوعبیداﷲ المرزبانی در الموشح از او روایت دارد. رجوع به الموشح چ مصر ج 1 ص 130 و 227 شود.
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) واعظ، متخلص به عزلتی . او راست : کتاب معیارالعلم والعمل .
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ )شاعری ایرانی از مردم کاشان . وی اکثر عمر خویش به بغداد گذرانیده است و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بتاریخ وفات وی دست نیافتم . از اشعار اوست : کس را نبینم روز غم جزسایه در پهلوی خودآنهم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (ع اِ) از اعلام اسب . || (اِخ ) نام اسب بنی بجیربن عبّاد. || نام اسب عنترةبن شدّاد عَبْسی . || نام اسپ معاویةبن مرداس سلمی . || نام اسب هاشم بن حرمله ٔ مرّی .
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) سیاه . (منتهی الارب ). تیره گون : غره ٔ بامداد بر صفحه ٔ ادهم ظلام پیدا گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 31).رو سفید از قوت بلغم بودباشد از سودا که روی ادهم بود. مولوی . || آثار نو. (منتهی الارب ). || آثار کهنه و پوسیده . (من...
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [ اَ هََ ](اِخ ) ابن محرّزبن اَخشن ، شاعر فارسی . تابعی است .
-
ادهم
لغتنامه دهخدا
ادهم . [اَ هََ ] (اِخ ) ابن عمرو. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3، و رجوع به فهرست همین جلد شود.