کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادم احمق و نادان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادم احمق و نادان
دیکشنری فارسی به عربی
هزة
-
واژههای مشابه
-
آدم
واژگان مترادف و متضاد
۱. انسان، بشر، مردم، ناس، ۲. کس، نفر ۳. ابوالبشر ≠ جانور، حیوان، دد ۴. دیو
-
آدم
فرهنگ واژههای سره
گیومرت
-
آدم
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نخستین انسان . 2 - (عا.) نوکر. ؛ ~ خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن .
-
آدم
لغتنامه دهخدا
آدم . [ دَ ] (اِخ ) نام پدر سنائی ، شاعر معروف .
-
آدم
دیکشنری عربی به فارسی
ادم , ادم ابولبشر
-
آدم
لهجه و گویش تهرانی
فهمیده/خدمتکار، مزدبگیر/ معشوق، نشانده.
-
گهر آدم
لغتنامه دهخدا
گهر آدم . [ گ ُ هََ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مخفف گوهر آدم . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
-
آدم خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] ‹آدمیخواره، آدمیخوار› [قدیمی] 'ādamxār ۱. موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد؛ مردمخوار.۲. [مجاز] ستمکار.
-
آدم نمایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] (زیستشناسی) 'ādamna(e,o)māyān تیرهای از حیوانات پستاندار از قبیل میمونها که شبیه انسان هستند.
-
بنی آدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. مٲخوذ از عبری] bani'ādam ۱. پسران آدم؛ اولاد آدم؛ مردم؛ مردمان.۲. انسان.
-
آدم برفی
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِ.) 1 - مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می شود. 2 - آدم خیالی که گمان می کنند در کوه های هیمالیا زندگی می کند.
-
آدم حسابی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . حِ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - فهمیده ، قابل اعتماد. 2 - دارای اصالت .
-
آدم کش
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.)کشندة آدم ، قاتل انسان .