کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ادلال
/'edlāl/
معنی
۱. فخرفروشی کردن.
۲. ناز و کرشمه کردن؛ عشوه آمدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ادا، اطوار، دلال، غنج، ناز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادلال
واژگان مترادف و متضاد
ادا، اطوار، دلال، غنج، ناز
-
ادلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'edlāl ۱. فخرفروشی کردن.۲. ناز و کرشمه کردن؛ عشوه آمدن.
-
ادلال
لغتنامه دهخدا
ادلال . [ اِ ] (ع مص ) ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ).- ادلال کردن ؛ ناز و کرشمه کردن . (مؤید الفضلاء).|| حمله بردن . حمله کردن . || استوار شدن بکسی .(تاج المصادر بیهقی ). اعتماد کردن بر کسی . (منتهی الارب ). || وسیله جستن . || گستاخی و جرأت کردن...
-
جستوجو در متن
-
مدل
لغتنامه دهخدا
مدل . [ م ُ دِل ل ] (ع ص ) هادی . راهنما. (ناظم الاطباء). راهنمون . دلیل . (یادداشت مؤلف ). دلالت کننده . هدایت کننده . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادلال . رجوع به ادلال شود : مثنوی او چو قرآن مدل هادی بعضی و بعضی را مضل . شیخ بهائی .|| توفیق ر...
-
دلة
لغتنامه دهخدا
دلة. [ دَل ْ ل َ ] (ع اِ) محبت عاشقانه . (ناظم الاطباء). ادلال . (ذیل اقرب الموارد از تاج ). || منت . (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
-
دالة
لغتنامه دهخدا
دالة. [ دال ْل َ ] (ع اِمص ) دالت . اسم است اِدلال را، ای ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین : هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ). رجوع به دالت شود. || ناز کردن . دَل ّ. (از منتهی الارب ). || (اِ) ناز.
-
اخیرادا
واژگان مترادف و متضاد
۱. اطوار، تقلید، دهنکجی، شکلک، ۲. تظاهر، حرکتلغو ۳. اشاره، رمز ۴. ادلال، عشوه، قر، ناز ۵. اجرا، انجام، عمل ۶. بجاآوردن، پرداخت، تادیه، گزاردن ۷. اظهار، تقریر، تلفظ
-
مفاخرت کردن
لغتنامه دهخدا
مفاخرت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فخر کردن .افتخار کردن . نازیدن . بالیدن . مباهات کردن : بیش از این در میان ملوک عصر... رسمی بوده است که مفاخرت و مبارزت به عدل و فضل کردندی . (چهارمقاله ص 40). به سبب نسب و صلف شرف مباهات می نمود و...
-
دالت
لغتنامه دهخدا
دالت . [ دال ل َ ] (ع اِمص ) گستاخی . (دهار). اسم است ادلال را ای ، ما تدل به علی حمیمک . قال فی الغریبین هو شبه جراءة علیه . (منتهی الارب ) : دالت صحبت ... بدان پیوسته است . (کلیله و دمنه ). اگر آلت اینست بدالت او هیچ معاملت گذارده نشود. (سندبادنامه...
-
ناز کردن
لغتنامه دهخدا
ناز کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) غنج . تدلل . (تاج المصادر بیهقی ). دلال . (دهار). داله . ادلال . عشوه گری . رجوع به ناز شود. || تفاخر. استکبار. خودنمائی . تکبر : یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند. حافظ. ||...
-
اطرار
لغتنامه دهخدا
اطرار. [ اِ ] (ع مص ) اطرار فلان ؛ اسقاط وی ، گویند: ضربه فَأطَرَّ یده . (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت ؛ سقطت . (متن اللغة). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت ؛ ای سقطت . و ضربه فأطَرَّ یده ؛ ای قطعها و اندرها. (لسان العرب ). اطرار دست کسی ؛...