کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادغم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادغم
لغتنامه دهخدا
ادغم . [ اَ غ َ ] (ع ص ) دیزه . دیزج . (قاموس ). اسب دیزه . (منتهی الارب ). خر دیزه . (مهذب الاسماء). و فی المثل : الذئب ادغم . (منتهی الارب ). || سیاه بینی . || چاروائی که سر بینی و بالای بینی از روی اوسیاه باشد. اطخم . || آنکه در بینی سخن گوید. || ...
-
واژههای همآوا
-
ادقم
لغتنامه دهخدا
ادقم . [ اَ ق َ ] (ع ص ) آن که سه دندان وی شکسته باشد. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
دغم
لغتنامه دهخدا
دغم . [ دُ ] (ع ص ) ج ِ أدغم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ادغم شود. || ج ِ دَغماء. (ناظم الاطباء). رجوع به دغماء شود.
-
دغماء
لغتنامه دهخدا
دغماء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدغم . ماده اسب دیزه . (از منتهی الارب ). || شاة دغماء؛ گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب ). ج ، دُغم . (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود.
-
سپیدچرده
لغتنامه دهخدا
سپیدچرده . [ س َ / س ِ چ َ / چ ُدَ / دِ ] (ص مرکب ) سپید رنگ . مقابل سیاه چرده : اَدْغَم ؛ سپیدچرده . (منتهی الارب ) : ... انواع بسیار است ولیکن از همه سپیدچرده بهتر. (نوروزنامه ).کی تواندسپیدچرده شدن آنکه کرد ایزدش سیه چرده .سنایی .
-
مدغم
لغتنامه دهخدا
مدغم . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) ادغام کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادغام . رجوع به ادغام شود. || کسی که لقمه را بی خاییدن فروبرد بترس اینکه دیگران در طعام بر او سبقت گیرند. (آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به ادغام شود. || گرمی و سردی فراگیرنده ...
-
دیزه
لغتنامه دهخدا
دیزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) رنگ و لون سیاه . (برهان ). || رنگی میان دو رنگ . رنگی غیرخالص . معرب آن دیزج است . (فیروز آبادی ). رنگ شبرنگ .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || اسب و استر و خری را نیز گویند که از کاکل تا دمش خط سیاه کشیده شده باشد. (برهان...
-
خ
لغتنامه دهخدا
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی ا...
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...