کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادریس
فرهنگ نامها
(تلفظ: edris) (عربی) (در اعلام) نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده است . (از این جهت او را ادریس میگفتند که بسیار درس میگفته و بیش از هر چیز به درس دادن اشتغال داشته، در تورات ادریس همان ' اخنوخ ' و ' خنوخ' است).
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) ابواسمعیل . تابعی است .
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) ابوالعلاء محمدبن عثمان بن عفیف الدین عامری شوشی ، از مردم شوش ، قلعه ای در شرقی دجله ٔ موصل . او محدث و امام مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد بود.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) ادریس اول . مؤسس سلسله ٔ ادارسه (172 - 177هَ . ق .). رجوع به ادریس علوی شود.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) افندی . رجوع به محمد افندی ادریس ... شود.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) المأمون . رجوع به ابوالعلاء ادریس المأمون شود.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) الموفق . دهمین از امرای بنی حمّود در مالقه (444 - 445 هَ . ق .).
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) بتلیسی یا بدلیسی . از امرای کرد و مورخین . رجوع به ادریس بن حسام بدلیسی شود.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) دریس .از شعبات قبیله ٔ بنی کعب از طوایف خوزستان ایران است . این طایفه در نقاط مختلفه متفرق میباشند جماعتی ازآن در حارثه از اراضی جزیرةالخضر و در سطیح و پوزه و جِرف بمحاذات محمره رشلیک کنار بهمشیر و جزیره ٔ محله مسکن دارند. (جغرا...
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) رَملی . از مردم رمله ، شهری بشام است . رجوع به رَمله در تاج العروس شود.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) شریف بن علی بن عبداللّ̍ه . او راست : کنزالاخبار.
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) علوی بن ادریس بن عبداﷲبن حسن بن علی . آنگاه که سلیمان بن حرز شمّاخ ادریس بن عبداﷲ پدر صاحب ترجمه را بزهر بکشت او در شکم مادر بود و دو ماه پس از مرگ پدر متولد شد. یکی از ممالیک آزادکرده ٔ ادریس بن عبداﷲ موسوم به راشد بعنوان وصی ا...
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) متأید. ششمین از امرای بنی حمّود در مالقه (427 - 431هَ . ق .).
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ ) مرینی بن عثمان بن ابی العلاء منسوب بخاندان بنی مرین برادرابی ثابت ، یکی از امرای جهاد و غزا. عامه را بدو توجهی خاص بود و چند بار برای بدست آوردن تاج و تخت اجداد خویش قیام کرد لکن موفق نشد و دچار مصائب و حوادث گوناگون گردید و آنگ...
-
ادریس
لغتنامه دهخدا
ادریس . [ اِ ] (اِخ )ابن معقل . برادر عیسی بن معقل مخدوم ابومسلم خراسانی که خالد امیرالعراقین آنان را بکوفه بازداشت از بهرباقی خراج و ایشان از زندان بگریختند و ابومسلم نزدآنان شد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 316 شود.