کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخور
لغتنامه دهخدا
اخور. [ اَ وَ ] (اِخ ) مشتری . برجیس .
-
اخور
دیکشنری فارسی به عربی
کشک , معلف
-
واژههای مشابه
-
آخور
واژگان مترادف و متضاد
آغل، اصطبل، بارهبند، ستورگاه، طویله
-
آخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āxwar] ‹آخُر› [قدیمی] 'āxor ۱. طاقچهای که در کنار دیوار درست میکنند و خوراک چهارپایان را در آن میریزند؛ جای علف خوردن چهارپایان.۲. [مجاز] اسطبل؛ طویله؛ آخورگاه.〈 آخور کسی پُر بودن: [عامیانه، مجاز] بینیازی او از لحاظ مادی.
-
آخور
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ په . ] ( اِ.)=آخر:1 - طویله ، اصطبل . 2 - حوضچه .
-
آخور
لغتنامه دهخدا
آخور. [ خُرْ ] (اِ) آخُر (در تمام معانی ) : چنان بد که اسبی ز آخور بجست که بد شاه پرویز رابرنشست . فردوسی .دگر اسب جنگی چل وشش هزارکه بودند بر آخور شهریار. فردوسی .دو اسب گرانمایه زآخور ببردگزیده سلیح سواران گرد. فردوسی .ز آخور همانگه یکی کرّه خواست ...
-
آخور
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âhor طاری: âxor طامه ای: âhor طرقی: ahor کشه ای: ohor نطنزی: âxor
-
گل آخور
لغتنامه دهخدا
گل آخور. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 40هزارگزی باختر مرکز بخش و 20هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز و میانه . هوای آن معتدل و 940 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی زراعت و گله د...
-
گل آخور
لغتنامه دهخدا
گل آخور. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 36هزارگزی باختر ورزقان و 30هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن گرم و دارای 607 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و...
-
هم آخور
لغتنامه دهخدا
هم آخور. [ هََ خُرْ ] (ص مرکب ) دو چارپای را گویند که در یک آخور علوفه خورند. || به کنایه دودوست صمیمی را گویند به حالت تحقیر و خوار شمردن .
-
پلاس آخور
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (اِمر.) 1 - توبره . 2 - مجازاً شرم زن ، آلت زن .
-
آخور چرب
لغتنامه دهخدا
آخور چرب . [ خ ُ رِچ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آخر چرب شود.
-
آخور خشک
لغتنامه دهخدا
آخور خشک . [ خ ُ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخُرِ خشک . آخری که علوفه در آن نباشد. || آخر بی آب . || مجازاً، جایی که نعمت و رفاه در آن نیست .
-
آخور سنگین
لغتنامه دهخدا
آخور سنگین . [ خ ُ رِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آخر سنگین شود.