کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اخم
/'axm/
معنی
۱. چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت، یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو میافتد.
۲. ترشرویی.
〈 اخم کردن: (مصدر لازم) چین و شکن انداختن بر پیشانی و ابرو هنگام نارضایتی، عصبانیت، یا فکر کردن.
〈 اخموتخم: [عامیانه] خشم همراه با ترشرویی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس
فعل
بن گذشته: اخم کرد
بن حال: اخم کن
دیکشنری
dourness, frown, grimace, scowl, sulk, wince
-
جستوجوی دقیق
-
اخم
واژگان مترادف و متضاد
آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس
-
اخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اخمه› 'axm ۱. چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت، یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو میافتد.۲. ترشرویی.〈 اخم کردن: (مصدر لازم) چین و شکن انداختن بر پیشانی و ابرو هنگام نارضایتی، عصبانیت، یا فکر کردن.〈 اخموتخم: [عامیانه] خشم همراه...
-
اخم
فرهنگ فارسی معین
( اَ) (اِ.) اخمه ، آژنگ ، ترشرویی ، درهم کشیدگی ابرو از اوقات تلخی و بدحالی . ؛~ ~کسی توی هم بودن (عا.) عبوس بودن ، ترشرو بودن .
-
اخم
لغتنامه دهخدا
اخم . [ اَ] (اِ) چین و شکنج که بر رو و پیشانی افتد. (بهار عجم ). چین پیشانی و ابرو. (غیاث اللغات ) : میکند نازک دلان را صحبت بدخو ملول فرد را چین بر جبین از اخم روی مسطرست . ملاطغرا.- اخم کردن ؛ قطب . تقطیب . آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی...
-
اخم
دیکشنری فارسی به عربی
اوطا , تجهم
-
واژههای مشابه
-
اَخمو،بد اخم،اخم آلو.
لهجه و گویش تهرانی
عبوس، ترش رو.
-
اخم آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹اخمآلوده› 'axm[']ālud ویژگی چهرۀ آلوده به اخم.
-
اخم رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اخمهرو› 'axmru کسی که چین بر ابرو انداخته؛ ترشرو؛ بداخم.
-
اخم رو
لغتنامه دهخدا
اخم رو. [ اَ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عُبوس . ترش روئی .
-
اخم کردن
لغتنامه دهخدا
اخم کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چهره درهم کشیدن . چین به ابرو افکندن . عبوس کردن . چین بر جبین آوردن . روی ترش کردن . ترش نشستن . ابرو درهم کشیدن . اخمو شدن . گره به ابرو آوردن در حال خشم .
-
اخم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اوطا , تجهم
-
اخم/ اخمو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: axmotaxm / axmu طاری: axm / axmu طامه ای: axm /axmu /gerehkardi طرقی: axm / axmu کشه ای: axm / axmu نطنزی: axm / axmu
-
بد اخم
دیکشنری فارسی به عربی
فاسد
-
اخم وناز
فرهنگ گنجواژه
عشوه.