کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اخلاق
/'axlāq/
معنی
۱. = خُلق
۲. هنجارهای موردقبول جامعه که نشاندهندۀ درستی یا نادرستی رفتار اشخاص است.
۳. خلقوخو؛ رفتار.
۴. رفتار خوب: آدم اخلاقدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش
برابر فارسی
رفتار، منش شناسی، منش، خو، خوی ها، منش ها، فراخوی
دیکشنری
moral, morality, principle
-
جستوجوی دقیق
-
اخلاق
واژگان مترادف و متضاد
خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش
-
اخلاق
فرهنگ واژههای سره
رفتار، منش شناسی، منش، خو، خوی ها، منش ها، فراخوی
-
اخلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خُلق] 'axlāq ۱. = خُلق۲. هنجارهای موردقبول جامعه که نشاندهندۀ درستی یا نادرستی رفتار اشخاص است.۳. خلقوخو؛ رفتار.۴. رفتار خوب: آدم اخلاقدار.
-
morality
اخلاق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نظامی از باورها یا مجموعهای از ارزشهای مربوط به منش درست که براساس آن رفتاری قابلقبول یا غیرقابلقبول ارزیابی میشود
-
اخلاق
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خُلق ؛ خوی ها.
-
اخلاق
لغتنامه دهخدا
اخلاق . [ اَ ] (ع اِ) (علم الَ ....) دانش بد و نیک خویها. یکی از سه بخش فلسفه ٔ عملیه ، و آن تدبیر انسان است نفس خود را یا یک تن خاص را. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم اخلاق عبارتست از علم معاشرت با خلق و آن از اقسام حکمت عملیه است و آنرا تهذیب ...
-
اخلاق
لغتنامه دهخدا
اخلاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . کهن شدن . || کهنه کردن . (زوزنی ). || کهنه پوشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جامه ٔ کهنه پوشانیدن . || نسو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || اخلاق دیباجه ؛ اذلال .
-
اخلاق
لغتنامه دهخدا
اخلاق . [اَ ] (ع اِ) ج ِ خُلق . خویها : بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حدیث )؛ برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را. قرقرخان ، ناحیتی است از کیماک و مردمانش اخلاق خرخیزیان دارند. (حدود العالم ). اگر بیند خان ما را بدین اجابت کند چنانکه از ...
-
واژههای مشابه
-
نیک اخلاق
لغتنامه دهخدا
نیک اخلاق . [ اَ ] (ص مرکب ) خوش اخلاق . نیک خو. رجوع به نیک اخلاقی شود.
-
بد اخلاق
فرهنگ واژههای سره
دژخو
-
information ethics, ethics of information, info-ethic
اخلاق اطلاعاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] شاخهای از علم اخلاق که به بررسی روابط میان تولید و نحوۀ اشاعه و استفاده از اطلاعات میپردازد
-
اختلاف اخلاق
لغتنامه دهخدا
اختلاف اخلاق . [ اِ ت ِ ف ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مص مرکب ) (اصطلاح احکام نجوم ) تضادّ دو کوکب در جوهر، چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد.
-
خوش اخلاق
لغتنامه دهخدا
خوش اخلاق . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) خوش خو. خوش خلق . || مهذب . پاکیزه خو. (یادداشت مؤلف ).
-
خوش اخلاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xoš[']axlāq دارای اخلاق نیک.