کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخلاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خلی
لغتنامه دهخدا
خلی . [ خ َ لا ] (ع اِ) گیاه تر. ج ، اخلاء. || هر تره ٔ برکنده . ج ، اخلاء.
-
خلیل
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص . اِ.) دوست خالص ، صادق . ج . اخلاء.
-
خالی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخل , استنفذ , اطلاق , انزع احشاء , جوف , فرق ، اِخْلاءٌ
-
رها کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اترک , اجازة , افتح , تجل , تخل عنه , حرر , حل , دع , زناد , مزلاج ، اِخلاءٌ السَّبيلِ
-
خلو
لغتنامه دهخدا
خلو. [ خ ِل ْوْ ] (ع ص ) خالی .تنها. منفرد. || مرد فارغ و بری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اخلاء. || زن فارغ و بری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخلاء.
-
خالی یافتن
لغتنامه دهخدا
خالی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) تهی یافتن : همی جست و روزیش خالی بیافت بمردی بگفتار اندر شتافت . فردوسی .|| بخلوت یافتن . تنها یافتن . اِخلاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) : پس وزیر ابوعبداﷲ مهدی را خالی بیافت ، آغالش کرد. (مجمل...
-
مخلی
لغتنامه دهخدا
مخلی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ل و») کسی که ویران می کند و خراب می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه خلوت می کند با کسی . (ناظم الاطباء)...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان : لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل . مولوی .حریف عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم . سعدی .|| سوراخ نافذکرده . || دل . (دهار) (از منته...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) رقّی .منسوب به رقّه . (شیخ ...) منجم . در نامه ٔ دانشوران شرح حال این منجم بدین گونه آمده است : منجمی بیعدیل و فاضلی بی نظیر بوده در احکام نجوم و حوادث یدی طولی و در علم زیج و هیأت ربطی کامل داشته . جمال الدین بن ...