کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخسیکتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخسیکتی
لغتنامه دهخدا
اخسیکتی . [ اَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن عمر حسام الدین الاخسیکتی أبوالوفاء المعروف بابن أبی المناقب . شیخی فاضل . او در فروع و اصول امام بود و او راست : المختصر فی أصول الفقه المعروف بالمنتخب الحسامی و نسبت او به اخسیکت شهری از ماوراءالنهر واقع ...
-
اخسیکتی
لغتنامه دهخدا
اخسیکتی .[ اَ ک َ ] (اِخ ) شاعر. رجوع به اثیر اخسیکتی شود.
-
جستوجو در متن
-
اثیرالدین
لغتنامه دهخدا
اثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) اخسیکتی . رجوع به اثیر اخسیکتی شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر اخسیکتی . رجوع به اخسیکتی محمد... شود.
-
ابوالوفاء
لغتنامه دهخدا
ابوالوفاء. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) اخسیکتی . او راست : کتاب تاریخ .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابورشاد. رجوع به احمدبن محمد اخسیکتی ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ذوالفضائل . رجوع به احمدبن محمد اخسیکتی ... شود.
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ )محمدبن محمدبن عمر اخسیکتی . رجوع به محمد... شود.
-
ابورشاد
لغتنامه دهخدا
ابورشاد. [ اَ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن قاسم بن احمدبن خدیو اخسیکتی ، ملقب به ذوالفضائل نحوی لغوی . امام اهل خراسان در ادب و شعر. مولد او به سال 420 هَ . ق . و وفات در سال 526 به شهر مرو بوده است . رجوع به احمدبن محمد اخسیکتی ... شود.
-
اعتمید
لغتنامه دهخدا
اعتمید. [ اِ ت ِ ] (از ع ، مص ) تکیه کردن بر پشت و وثوق و اطمینان . (ناظم الاطباء). همان اعتماد است که در فارسی الف ممال به یا شده است : گذشت آن کز آن چرخ با اعتمیدچو شب دور باشی ز روز سفید. اثیر اخسیکتی .که دایم چو دارای با اعتمیدشتابد سویم چون بمقص...
-
هربو
لغتنامه دهخدا
هربو. [ هََ ] (اِ) گیاهی است شبیه به ضیمران . (یادداشت به خط مؤلف ) : اگر چه هربو چون ضیمران بود در شکل کجا توان شبه ضیمران به هربو کرد.اثیرالدین اخسیکتی .
-
جیب شکاف
لغتنامه دهخدا
جیب شکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) جیب بر : بر چار سوی عنصر هنگامه ایست گرم پرهیز کن ز جیب شکافان بی نشان .اثیر اخسیکتی .
-
لاشه سوار
لغتنامه دهخدا
لاشه سوار. [ش َ / ش ِ س َ ] (ص مرکب ) سوار اسبی نزار : مدد لاشه سواری چکند لشکرگاه .اثیر اخسیکتی .
-
اخشج
لغتنامه دهخدا
اخشج . [ اَ ش ِ ] (اِ) اَخْشیج . آخشیج . یکی از عناصر اربعه لاعلی التعیین : ز شش جهات و ز چار اخشجان توئی مقصود. اخسیکتی .و رجوع به آخشیج شود.