کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اخدع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اخدع
معنی
فريب خوردن , گول زدن , اغفال کردن , فريفتن , فريب دادن , مغبون کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخدع
لغتنامه دهخدا
اخدع . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خَدع . فریبنده تر: اخدع من ضب ّ. || (اِ) رگ حجامتگاه . رگ گردن . رگ پشت . رگی است در جای حجامت عنق و آن شعبه ای از ورید باشد و آن دو است و مجموع آن دو را اخدعان گویند و یقال فلان شدیدالاخدع ؛ ای شدید موضعالاخد...
-
اخدع
دیکشنری عربی به فارسی
فريب خوردن , گول زدن , اغفال کردن , فريفتن , فريب دادن , مغبون کردن
-
واژههای همآوا
-
آخدا
لهجه و گویش تهرانی
خدایا
-
جستوجو در متن
-
اخدعان
لغتنامه دهخدا
اخدعان . [ اَ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخدع . دو اخدع . دو رگ اخدع . دو رگ اند در موضع حجامت . دو رگ بجای حجامت . (دستوراللغة). رجوع به اخدع شود.
-
فریب خوردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخدع
-
اغفال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخدع , ستارة
-
مغبون کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احتيال , اخدع , نورس
-
فریب دادن
دیکشنری فارسی به عربی
احتيال , احمق , اخدع , خدعة , دندنة , ضلل
-
مخدوع
لغتنامه دهخدا
مخدوع . [ م َ ] (ع ص ) مرد که رگ اخدع وی بریده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
اخادع
لغتنامه دهخدا
اخادع . [ اَ دِ ] (ع اِ) ج ِ اَخدَع ، بمعنی رگ موضع حجامت .
-
گول زدن
دیکشنری فارسی به عربی
احتيال , احمق , اخدع , تملق , حفارة , خدعة , خطاف , داهن , زحام , غشاش , فارس , لثة , نورس
-
فریفتن
دیکشنری فارسی به عربی
اثارة , اخدع , اسحر , اغر , اغو , زحام , سحر , سر , موخرة السفينة , هراء
-
بو
لغتنامه دهخدا
بو. [ ب َوو ] (ع اِ) پوست شتربچه که پر از کاه و مانند آن کرده بر آن شتران دوشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): فلان اخدع من البو و انکد من اللو. (اقرب الموارد). || بچه ٔ ناقه . || خاکستر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد گول . (آن...