کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اختیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اختیار
/'extiyār/
معنی
۱. (فلسفه) [مقابلِ جبر] آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن: ◻︎ اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی: ۷۹۶)، ◻︎ غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون میآیدت بر جرمدار؟ (مولوی: ۷۹۷).
۲. (تصوف) ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود بهوسیلۀ سالک.
۳. [قدیمی] انتخاب کردن؛ برگزیدن.
۴. (نجوم) [قدیمی] انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر.
〈 اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری؛ مختار کردن.
〈 اختیار داشتن: (مصدر لازم) آزاد بودن در انجام دادن کاری؛ مختار بودن.
〈 اختیار کردن: (مصدر متعدی) انتخاب کردن؛ برگزیدن: ◻︎ گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی: ۱۴۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انتخاب، برگزینی، گزینش،
۲. آزادگی، آزادی،
۳. تفویض
۴. اجازه
۵. تصرف، غلبه، قدرت ≠ اجبار
برابر فارسی
چاره داری، توانای
فعل
بن گذشته: اختیار کرد
بن حال: اختیار کن
دیکشنری
authority, authorization, commission, control, discretion, disposition, hand, indeterminism, jurisdiction, power, prerogative, say, volition
-
جستوجوی دقیق
-
اختیار
واژگان مترادف و متضاد
۱. انتخاب، برگزینی، گزینش، ۲. آزادگی، آزادی، ۳. تفویض ۴. اجازه ۵. تصرف، غلبه، قدرت ≠ اجبار
-
اختیار
فرهنگ واژههای سره
چاره داری، توانای
-
اختیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extiyār ۱. (فلسفه) [مقابلِ جبر] آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن: ◻︎ اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی: ۷۹۶)، ◻︎ غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون میآیدت بر جرمدار؟ (مولوی: ۷۹۷).۲. (تص...
-
اختیار
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گزیدن ، انتخاب کردن . 2 - (اِمص .) آزادی عمل .
-
اختیار
لغتنامه دهخدا
اختیار. [ اِ ] (ع مص ) گزیدن . برگزیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). استراء. گزین کردن . خَیره . (منتهی الارب ). انتخاب : الحمدُ للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اُسرةِ. (تاریخ بیهقی ). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است . (تا...
-
اختیار
دیکشنری فارسی به عربی
انتداب , تبني , ترخيص , تفويض , حرية , خيار , سلطة
-
واژههای مشابه
-
اختيار
دیکشنری عربی به فارسی
پسند , انتخاب , چيز نخبه , برگزيده , منتخب , چيدن , کندن , کلنگ زدن و(به) , باخلا ل پاک کردن , خلا ل دندان بکاربردن , نوک زدن به , برگزيدن , بازکردن(بقصد دزدي) , ناخنک زدن , عيبجويي کردن , دزديدن , کلنگ , زخمه , مضراب , خلا ل دندان () خلا ل گوش () , ...
-
نیک اختیار
لغتنامه دهخدا
نیک اختیار. [ اِ ](ص مرکب ) نیک گزین . (فرهنگ فارسی معین ) : نیک اختیار باشد هر کس که کرددرگاه تو و خدمت تو اختیار.فرخی .
-
delegation of authority
تفویض اختیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] واگذاری مسئولیت تصمیمگیری به مقام زیردست
-
اختیار آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م ) برگزیدن ، پذیرفتن .
-
اختیار کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) انتخاب کردن ، گزیدن .
-
بی اختیار
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اراده . 2 - بدون فکر و تصمیم قبلی .
-
صاحب اختیار
لغتنامه دهخدا
صاحب اختیار. [ ح ِ اِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مختار. || لقبی بوده است در زمان سلاطین قاجار.
-
اختیار آمدن
لغتنامه دهخدا
اختیار آمدن . [ اِ م َ دَ ] (مص مرکب ) گزیده آمدن : وزرای انوشیروان در مُهمی از مصالح ملک اندیشه همی کردند.و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد بزرجمهر را رأی ملک اختیار آمد. (گلستان ). یکی را از دوستان گفتم امتناع سخن گفتنم بعلّت آن اختیار آمده است . (گل...