کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اختر دانش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اختر پی افکندن
لغتنامه دهخدا
اختر پی افکندن . [ اَ ت َ پ َ / پ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فال زدن . تفأل کردن : چو آن پوست بر نیزه بر دید کی بنیکی یکی اختر افکند پی . فردوسی .و رجوع به اختر شود.
-
اختر دنباله دار
لغتنامه دهخدا
اختر دنباله دار. [ اَ ت َ رِ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ستاره ٔ دنباله دار. نوعی از ستارگان که دُم گونه ای دارند و عرب آنرا ذوذنب خواند : بخال و گوشه ٔ ابروی او مبین گستاخ که همچو اختر دنباله دار خونریز است . صائب .فتنه در دنباله دارد ...
-
اختر شب گرد
لغتنامه دهخدا
اختر شب گرد. [ اَ ت َ رِ ش َ گ َ ] (اِخ ) ماه : تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیارتاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو.حافظ.
-
چشمه ٔ هفت اختر
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ هفت اختر. [ چ َ م َ ی ِ هََ اَ ت َ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از پروین است که ثریا باشد و آن یکی از منازل قمر است . (رشیدی ). ثریا. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
شبگرد
لغتنامه دهخدا
شبگرد. [ ش َ گ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند : تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیارتاج کاوس ربود و کمر کیخسرو. حافظ.شبها منم و گوشه ٔ غم حال من این است حال دل آواره ٔشبگرد ...
-
پای و پر
لغتنامه دهخدا
پای و پر. [ ی ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پا و پر. تاب . طاقت . قدرت . توانائی . نیروی مقاومت : ببینیم تا چیست آیین و فرسواری و زیبائی و پای و پر. فردوسی .نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خورنه نیرو نه دانش نه پای و نه پر. فردوسی .ستودان همی سازدش زال ز...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) سمرقندی . هدایت در مجمع الفصحا در ترجمه ٔ احوال وی آرد: تاج الدین سمرقندی از اکابر فضلا و کتاب بوده و بارضی الدین نیشابوری مصاحبتها نموده از قطعه ای که در مدح رضی الدین گفته چند بیتی قلمی می شود زیاده از حالش اطلاعی نیس...
-
پا و پر
لغتنامه دهخدا
پا و پر. [ وُپ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قدرت و توانائی و تاب وطاقت . (برهان ). قدرت مقاومت و استقامت : تو دادی مرا زور و آئین و فرسپاه و دل و اختر و پا و پر. فردوسی .نه اسب و سلیح و نه پا و نه پرنه گنج و نه سالار و نه بوم و بر. فردوسی .کسی را که ی...
-
کنداگر
لغتنامه دهخدا
کنداگر. [ ک ُ / ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به معنی کندا که حکیم و داناست . (از برهان ). کندا. (آنندراج ). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: «کندا» + «گر» (پسوند شغل و مبالغه ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منجم . حکیم . کندا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
یادگیر
لغتنامه دهخدا
یادگیر. (نف مرکب ) یادگیرنده . تعلیم گیرنده . آموزنده ، مجازاً بااستعداد و باهوش و صاحب شعور و پرحافظه : جوانان بادانش و یادگیرسزد گر بگیرد کسی جای پیر. فردوسی .بدو گفت دانا شود مرد پیرکه آموزشی باشد و یادگیر. فردوسی .منم پاک فرزند شاه اردشیرسراینده ...
-
صبور
لغتنامه دهخدا
صبور. [ ص َ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب مجمعالفصحا گوید نام نامی وی میرزا احمد و برادرزاده ٔ جناب ملک الشعرا فتحعلی خان کاشانی علیه الرحمة است . در خط و ربط و انشاء نظم و نثر و تکمیل اخلاق رتبه ٔ عالی تحصیل نمود. در دفترخانه ٔ مبارکه ٔ نایب السلطنه ٔ ...
-
ابوسراقه
لغتنامه دهخدا
ابوسراقه . [ اَ س ُ ق َ ] (اِخ ) کنیت احمدبن احمد بلخی ، نجّار، متخلص به امینی . بقول صاحب مجمعالفصحاء مدّاح یمین الدوله محمود غزنوی بوده و قصیده ٔ ذیل را از او نقل می کند:زره پوش ترک من آن ماه پیکرزره دارد از مشک بر ماه انورکه دیده ست مشک مسلسل زره ...
-
بداختر
لغتنامه دهخدا
بداختر. [ ب َ اَ ت َ ] (ص مرکب ) بدطالع. بدبخت . شوم . (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ) (آنندراج ). نَحْس . نَحِس . مشئوم . (مهذب الاسماء) (دهار). لاحوس . (مهذب الاسماءاز مؤلف ). انکد. (تاج المصادر بیهقی ). شقی . منحوس .مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف ...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) مظفربن محمد. (خواجه ٔ عمید...) خراسانی . پس از آنکه رکن الدین ابوطالب طغرل بیگ بن سلجوق سلجوقی اصفهان را فتح و ضمیمه ٔ مستملکات خویش کرد حکمرانی اصفهان بابی الفتح مظفر داد و او ظاهراً از پیش حکومت نیشابور داشته و او...
-
راستگوی
لغتنامه دهخدا
راستگوی . (نف مرکب ) راستگو. صادق . راست گفتار. صادق الوعد: بَرّ؛ راستگوی . (یادداشت مؤلف ). صادق ؛ راستگوی . (منتهی الارب ). صدیق ؛ راستگوی . (ناظم الاطباء). صدوق ؛ راستگوی . صِدّیق ؛ بسیار راستگوی . (از منتهی الارب ) : سوی کعبه ٔ آذر آرید روی بفرم...