کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احوال پرسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احوال پرسی
/'ahvālporsi/
معنی
۱. پرسیدن حال کسی.
۲. پرسش دوستانه از چگونگی وضع و حال و کاروبار کسی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احوال پرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'ahvālporsi ۱. پرسیدن حال کسی.۲. پرسش دوستانه از چگونگی وضع و حال و کاروبار کسی.
-
احوال پرسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ) [ ع - فا. ] (حامص .) پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی ، پژوهش و سوال از صحت و بیماری کسی .
-
احوال پرسی
لغتنامه دهخدا
احوال پرسی . [ اَح ْ پ ُ ] (حامص مرکب ) پژوهش و سؤال از صحت و بیماری کسی . استفسار و پرسش از حالت و چگونگی و تندرستی و عافیت و بیماری و مرض و کار و بار. عیادت مریض .- احوال پرسی کردن ؛ احوال گرفتن . استفسار از حال کسی .
-
واژههای مشابه
-
ثبت احوال
فرهنگ واژههای سره
زاد نگار
-
سجل احوال
لغتنامه دهخدا
سجل احوال . [ س ِ ج ِل ْ ل ِ اَح ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اداره ٔ...) اداره ٔ آمار و ثبت احوال ، اداره ای است که در آنجا احوالات شخصی از لحاظ پدر و مادر و اقامتگاه و تولد ثبت میشود. رجوع به سجل شود.
-
صورت احوال
لغتنامه دهخدا
صورت احوال . [ رَ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) محضر و قباله که برای اثبات دعوی به مُهر و دستخط ثقات مرتب سازند. (از آنندراج ) : آنجا که جلوه ٔ تو ز رخ پرده افکندرنگ از عذارصورت احوال می پرد.تأثیر (از آنندراج ).
-
احوال شخصیه
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ شَ یِ) [ ع . ] (اِمر.) مجموع صفات انسان که به اعتبار آن ، شخص در اجتماع دارای حقوق شده و آن حقوق را اجرا کنند مانند: تابعیت ، ازدواج ، اقامتگاه ، اهلیت و غیره .
-
شوریده احوال
لغتنامه دهخدا
شوریده احوال . [ دَ / دِ اَح ْ ] (ص مرکب ) آشفته . پریشان احوال . عاشق پیشه : ندارد با تو بازاری مگر شوریده احوالی که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد.سعدی .
-
شیخ احوال
لغتنامه دهخدا
شیخ احوال . [ ش َ اَح ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
ناخوش احوال
لغتنامه دهخدا
ناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
-
احوال رواةالحدیث
لغتنامه دهخدا
احوال رواةالحدیث . [ اَح ْ ل ُ رُ تِل ْ ح َ ] (ع اِمرکب ) علم احوال رواةالحدیث . من وفیاتهم و قبائلهم و اوطانهم و جرحهم و تعدیلهم و غیر ذلک و هذاالعلم من فروع التواریخ من وجه و من فروع الحدیث من وجه آخرو فیه تصانیف کثیرة -انتهی . ما ذکره المولی ابوال...
-
احوال الدهر
لغتنامه دهخدا
احوال الدهر. [ اَح ْ لُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) گردشهای روزگار.
-
احوال آقا؟
لهجه و گویش تهرانی
احوالپرسی به شوخی
-
بد احوال
لهجه و گویش تهرانی
مریض