کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دریای احمر
لغتنامه دهخدا
دریای احمر. [ دَرْ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) دریای سرخ . بحر احمر. رجوع به بحر قلزم ذیل بحر شود.
-
زرنیخ احمر
لغتنامه دهخدا
زرنیخ احمر. [ زَ / زِ خ ِ اَ م َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرنیخ سرخ که معمول کیمیا گران است . (ناظم الاطباء). رجوع به زرنیخ قرمز شود.
-
زاج احمر
لغتنامه دهخدا
زاج احمر. [ ج ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از زاج سفید مایل بسرخی است و جوف آن سیاه و با تجاویف و ثقبها و غلیظتر از سایر اقسام و در جمیعافعال مانند آنها است و از آن آنچه صیقلی و بنفش است ضعیفتر و شیخ الرئیس در قانون نوشته که اطباء قبل ما و...
-
ادیم احمر
لغتنامه دهخدا
ادیم احمر. [ اَ م ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دِهان . چرم سرخ .
-
اشیاف احمر
لغتنامه دهخدا
اشیاف احمر. [ اَش ْ ف ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرم است و در بیماریهای یادکرده در اشیاف احمر حاد بکار میرود، هنگامی که زمان تحلل آنها در اواخر رمد فرارسد. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ص 50 همان کتاب و تحفه شود.
-
حرمل احمر
لغتنامه دهخدا
حرمل احمر. [ ح َ م َ ل ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسفند. حرمل عامی . سداب کوهی . رجوع به حرمل و سداب شود.
-
حناء احمر
لغتنامه دهخدا
حناء احمر. [ ح ِن ْ نا ءِ اَ م َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قَطلَب . (اقرب الموارد). شیرزا. بوخنو. شماری . فیعب . عصیرالدب . قاتل ابیه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قاتل ابیه و قطلب شود.
-
توتیای احمر
لغتنامه دهخدا
توتیای احمر. [ ی ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سولفات دو فر . (لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاج احمر. (یادداشت ایضاً). رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
احمر الشفاه
دیکشنری عربی به فارسی
ماتيک لب , مداد لب
-
فلفل احمر
دیکشنری عربی به فارسی
ميوه رسيده فلفل قرمز
-
اسود و احمر
لغتنامه دهخدا
اسود و احمر. [ اَ وَ دُ اَ م َ ] (اِخ ) کنایه از حبش و روم و بعضی عرب و عجم نوشته اند. (غیاث ).
-
اشیاف احمر حاد
لغتنامه دهخدا
اشیاف احمر حاد. [ اَش ْ ف ِ اَ م َ رِ حادد ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای بیماریهای سلاق و جرب و سبل و حکه و کمنه و سیلان و غشاوه سودمند است ، هنگامی که امراض مزبور از سردی باشد. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به ص 50 همان کتاب و ص 304 تحفه ش...
-
احمر (فعل ماض)
دیکشنری عربی به فارسی
قرمز شدن , سرخ شدن , سرخاب ماليدن
-
واژههای همآوا
-
اهمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'ahmar = شغال
-
اهمر
لغتنامه دهخدا
اهمر. [ اَ م َ ] (اِ) شغال را گویند وآن جانوریست مانند سگ لیکن از سگ کوچکتر است . (برهان ) (هفت قلزم ). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود.