کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) قلعه ای است در سواحل بحر شام که معروف به عثلیث است . (مراصد).
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) لغوی . رجوع به ابومحرز خلف و احمر خلف بن حیان شود.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) مُلک شام . رجوع به ابیض شود.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به اندلس ازاعمال سرقسطه که آنرا وادی الاحمر گویند. (مراصد).
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام جانوری مانند سگ که در عهد بهلول شاه پیدا شده بود. (مؤید الفضلاء از دستور). (ظاهراً این جانور و هم بهلول شاه از افسانه ای گرفته شده است ).
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از صحابه است .
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام غلام ابوسفیان . (حبط ج 1 ص 184).
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام کوهی بمکه و آن یکی از اَخشبان است ، و بر قعیقعان مشرف است و آنرا در جاهلیت اعرف میگفتند. (مراصد).
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام مولای ام ّسلمه رضی اﷲ عنها.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام مولای رسول صلی اﷲ علیه و آله .
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت الی الاسود و الاحمر؛ ای العرب و العجم . || سپید. (از اض...
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَم َ ] (اِخ ) خلف بن حیان مکنی بابی محرز. مولی ابی بردةبلال بن ابی موسی الاشعری . رجوع به ابومحرز خلف ... شود و ابن سلام حکایت کرد که خلف الاحمر گفت که : من نام بشاربن برد میشنیدم ولی او را ندیده بودم روزی ذکر او و بیان سرعت جواب و جودت شعر ...
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [اَ م َ ] (اِخ ) (بحر...) خلیج احمر. (حبط ج 2 ص 409) (مجمل التواریخ والقصص ص 470). رجوع به بحر احمر شود.
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر.[ اَ م َ ] (اِخ ) کوفی . رجوع به احمر ابان ... شود.
-
احمر
دیکشنری عربی به فارسی
قرمز , سرخ , خونين , انقلا بي , کمونيست