کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احماد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احماد
/'ehmād/
معنی
ستایش کردن؛ ستودن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ehmād ستایش کردن؛ ستودن.
-
احماد
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ستوده کار شدن . 2 - (مص م .) ستودن ، تحسین کردن .
-
احماد
لغتنامه دهخدا
احماد. [ اِ ] (ع مص ) ستوده کار شدن . کردن کاری که موجب ستایش باشد. || ستوده شدن . بستایش رسیدن . || ستوده یافتن . (تاج المصادر). محمود یافتن . ستودن . تحسین . تمجید : و شرف احماد و ارتضا ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ). اگررای عالی بیند این اعیان را ا...
-
واژههای همآوا
-
اهماد
لغتنامه دهخدا
اهماد. [ اِ ] (ع مص ) جایی مقام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اقامت نمودن در جایی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المحیط). || شتافتن دررفتن . از اضداد است . (تاج المصادر بیهقی ). شتاب کردن در رفتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المح...
-
جستوجو در متن
-
ارتضاء
لغتنامه دهخدا
ارتضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پسندیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). خوشنود شدن . (غیاث اللغات ). خرسند گشتن : و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه ). مثالی مشتمل بر شکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جمله ٔ طاعت بفایق اصد...
-
متوشح
لغتنامه دهخدا
متوشح . [ م ُ ت َ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) حمایل درافگنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || دردو شاهد زیر به معنی مزین و آراسته و علامت نهاده و نشان کرده آمده است : و مشفق ترین هواخواهان آن است که در طاعت ... به قدر امکان ... مواظبت نماید.....
-
معذرت
لغتنامه دهخدا
معذرت . [ م َ ذِ رَ / م َ ذَ رَ ] (ع اِ) عذرخواهی و پوزش . (ناظم الاطباء) : سخط چون از علتی زاید، استرضا و معذرت آن را بردارد. (کلیله و دمنه ). از حضرت سلطان در قبول معذرت و احماد طاعت او مثال فرستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343).گر به جنت...
-
مزیت
لغتنامه دهخدا
مزیت . [ م َ زی ی َ ] (ع اِمص ، اِ) مزیة. فضیلت و فزونی و برتری . ج ، مزایا. (ناظم الاطباء). افزونی و زیادت و فضیلت . (غیاث ). فضیلت . زیادتی . استعلاء. فضل . امتیاز. طائل . افزونی . تفوق . ج ، مزایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصدر میمی ، ج ، مزای...
-
گفت
لغتنامه دهخدا
گفت . [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ، اِ) کلام . قول . گفتار : کی بر او زرّ و سیم عرضه کنم خویشتن را به گفت راد کنم . حکاک .پیچید بزر رخنه ٔ اشعار مرابی قدر مکن به گفت گفتار مرا. شهید بلخی .سخنگوی هر گفتنی را به گفت همه گفت دانا ز نادان نهفت . ابوشکور.بدو ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ایزدیار، معروف بفرید کافی وزیر. عوفی در لباب الألباب ج 1 ص 120 ببعد آرد: الصدر الاجل شرف الدولة و الدین سید الکتاب فریدالزّمان احمدبن محمد ایزدیار الکافی یعرف بفریدالکافی ، در فنون هنر کافی بود. و با فضلی وافر وافی ،...
-
اعتقاد
لغتنامه دهخدا
اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و ب...
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) خدمتکاران . (زمخشری ) (دهار). جیش . جند. (منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص . (زمخشری ). خدمتکار. (محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان . (دهار). ملتزمین رکاب . عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب ک...
-
شرف
لغتنامه دهخدا
شرف . [ ش َ رَ ] (ع اِ) بلندی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکان مرتفع.(فرهنگ فارسی معین ). || بزرگی آبایی . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال...