کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احقب
لغتنامه دهخدا
احقب . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن احمر. عمروبن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادةً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع).
-
احقب
لغتنامه دهخدا
احقب . [ اَ ق َ ] (اِخ ) نام یکی ازجنیان که از پیغامبر صلی اﷲ علیه قرآن شنیده است .
-
احقب
لغتنامه دهخدا
احقب . [ اَ ق َ ] (ع ص ) خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث : حَقْباء. ج ، حُقْب .
-
احقب
لغتنامه دهخدا
احقب . [ اَ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ حَقب و حُقُب .
-
واژههای مشابه
-
ابن احقب
لغتنامه دهخدا
ابن احقب . [ اِ ن ُ اَ ق َ ] (ع اِ مرکب ) حمار وحشی . گور. گورخر.
-
جستوجو در متن
-
خر وحشی
لغتنامه دهخدا
خر وحشی . [ خ َ رِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گورخر. اَخْدَری ّ. دَیْدَب . عِلج . اَحْقَب .
-
حقباء
لغتنامه دهخدا
حقباء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احقب . || کوهچه ٔ دراز سر به آسمان که کمربندی از خاک گرداگرد وی باشد. او القارة الطویلة التی فی وسطها تراب اعفر برّاق مع بُرقة سائرة. (منتهی الارب ).
-
حقب
لغتنامه دهخدا
حقب . [ ح َ ق َ ] (ع اِ) پالان اشتر. || تنگ شتر که متصل به تهیگاه وی باشد. (منتهی الارب ). تنگ که بر شتر بندند. نوار میان بند شتر. تنگ پالان شتر. رسن میان شتر.ج ، احقب . (مهذب الاسماء). || کمر زنان که بر میان بندند. حقاب ؛ چیزی است که زنان پیرایه را ...
-
حقب
لغتنامه دهخدا
حقب . [ ح ُ / ح ُ ق ُ ] (ع اِ) هشتاد سال و زیادت از آن . (اقرب الموارد). مدت هشتاد سال یا بیش از آن . هشتاد سال . (مهذب الاسماء). || روزگار. (منتهی الارب ) (از دهار) (مهذب الاسماء). دهر. (از اقرب الموارد). روزگاردراز. زمان دراز. || سال . و گویند ساله...
-
خرگور
لغتنامه دهخدا
خرگور. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خرگوره . خر وحشی . گورخر. (ناظم الاطباء). خر دشتی . (آنندراج ). یحمور. (ملخص اللغات حسن خطیب ). کندر. جاب . عَیر. اَحْقَب . حمارالوحش : از دور خرگوری بدید [ بهرام گور ]... چون بر خرگور رسید شیری دید خویشتن بر پشت آن گور افکن...