کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احصاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احصاء
معنی
( اِ) [ ع . ] (مص م .) شمردن ، ضبط کردن ، آمار گرفتن ، سرشماری کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احصاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .) شمردن ، ضبط کردن ، آمار گرفتن ، سرشماری کردن .
-
احصاء
لغتنامه دهخدا
احصاء. [ اِ ] (ع مص ) شمردن . تعدید. شماره کردن . بشمردن . || نگاه داشتن . حفظ کردن . ضبط کردن . حفظ. وقایه . || دریافتن . (منتهی الارب ). || نوشتن . || دانستن . || توانستن . || سیراب کردن . (تاج المصادر). سیراب گردانیدن . (منتهی الارب ).
-
احصاء
دیکشنری عربی به فارسی
شمار , شمردن
-
واژههای مشابه
-
إحصاءٌ
دیکشنری عربی به فارسی
شمارش , آمارگيري , سرشماري , شمردن
-
احصاء السکان
دیکشنری عربی به فارسی
سرشماري , امار , احصاءيه , مميزي مالياتي
-
إحصاءُ الأصْواتِ
دیکشنری عربی به فارسی
شمارش آراء
-
أحصاءُ السُّکّانِ
دیکشنری عربی به فارسی
آمارگيري جمعيت , سرشماري جمعيت , سرشماري اهالي (سکنه)
-
احصاء اسماء الهیه
لغتنامه دهخدا
احصاء اسماء الهیه . [ اِ ءِ اَ ءِ اِ لا هی ی َ / ی ِ ](ترکیب اضافی ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: هو التحقق بها فی الحضرة الوحدیة بالفناء عن الرّسوم الخلقیه . و البقاء ببقاء الحضرة الاحدیة و امّا احصائها بالتخلق بها فهو یوجب دخول جنّة الوارثة بصحة...
-
واژههای همآوا
-
احثاء
لغتنامه دهخدا
احثاء. [ اِ ] (ع مص ) احثاء خیل بلاد را؛ کوفتن اسبان به سم شهرها را.
-
احساء
لغتنامه دهخدا
احساء. [ اَ ] (اِخ ) (الَ ....) شهری است به بحرین و اول کسی که آن را آباد کرد و قلعه ساخت و قصبه قرار داد، ابوطاهر حسن بن ابی سعید جنابی قرمطی است و آن تاکنون شهری آباد مانده است . (معجم البلدان ). و شیخ احمد احسائی منسوب بدانجاست . مؤلف قاموس الاعل...
-
احساء
لغتنامه دهخدا
احساء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حسی .
-
احساء
لغتنامه دهخدا
احساء. [ اَ] (اِخ ) آبی است غنی را. || آبی است به یمامة. || آبکی است جدیله طی را به أجا.
-
احساء
لغتنامه دهخدا
احساء. [ اِ ] (ع مص ) آشامانیدن اندک اندک : اَحْساه ُ المرق ؛ آشامانید او را شوربا اندک اندک . || بیاشامیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر).