کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احص
لغتنامه دهخدا
احص . [ اَ ح َص ص ] (اِخ ) احص وشبیث دو محل است در نجد از منازل ربیعه که بعد به پسران وائل بکر و تغلب تعلق یافت . || دو محل است در شام از نواحی حلب ، شامل ناحیه ٔ بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبه ٔ آن خناصره نام دارد که عمربن ...
-
احص
لغتنامه دهخدا
احص . [ اَ ح َص ص ] (ع ص ) روز که در آن آفتاب روشن و هوا صافی باشد. یوم صحو. || نامبارک . شوم . بداختر. || شمشیر بی جوهر و بدیمن . (منتهی الارب ). || طائر اَحَص ّالجناح ؛ مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. (منتهی الارب ). || مرد موی رفته از سر. (منتهی ...
-
واژههای همآوا
-
أَحَسَّ
فرهنگ واژگان قرآن
احساس کرد
-
احث
لغتنامه دهخدا
احث . [ اَ ح َث ث ] (اِخ ) از بلاد هذیل و آن را وقعه ای است . (مراصد).
-
احث
لغتنامه دهخدا
احث . [ اَ ح َث ث ] (ع ن تف ) برانگیزنده تر. افژولنده تر.
-
جستوجو در متن
-
شبیث
لغتنامه دهخدا
شبیث . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) نام آبی است . (از اقرب الموارد). || نام کوهی است در نواحی حلب در اطراف احص که ازآن سنگهای سیاهی جهت آسیاب و ساختمان به شهر حلب آورند و آن را شبیثیة نیز گویند. (از معجم البلدان ).
-
بدیمن
لغتنامه دهخدا
بدیمن . [ ب َ ی ُ ] (ص مرکب ) بدفال و شوم و نامبارک . (ناظم الاطباء). شوم و نامبارک . (آنندراج ). این ترکیب به غلط شبیه تر است ولی استعمال شده است و هم امروز متداول است . (یادداشت مؤلف ): احطب ؛ مرد بدیمن . احص ؛ شمشیر بدیمن . (منتهی الارب ).
-
حصاء
لغتنامه دهخدا
حصاء. [ ح َص ْ صا] (ع ص ، اِ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج ).مؤنث احص ؛ بی موی . (معجم البلدان ). || سال تنگ . (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب ). || زن بدیمن . زن بدقدم . || باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج ). || زمین بی گ...
-
زافر
لغتنامه دهخدا
زافر. [ ف ِ ] (اِخ ) فرزند خلیل بن قردة است و اصمعی در کتاب جزیرة العرب شعری از خلیل [پدر زافر] در مرثیه ٔ وی نقل کند و گوید: زافر در شهر دمشق درگذشت و پدرش این ابیات را در مرگ وی انشاد کرد:ولا آب رکب من دمشق و اهله ولا حمص اذا لم یات فی الرکب زافرو ...
-
انکد
لغتنامه دهخدا
انکد. [ اَ ک َ ] (ع ص ) رجل انکد؛ مرد بدفال دشوارعیش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). بداختر. (تاج المصادر بیهقی ). تنگ عیش . دست تنگ . (یادداشت مؤلف ). شوم ِ تنگدست . (شرح قاموس ). ج ، نُکْد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).- امثال ...