کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احسانالله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احسانالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: ehsānollāh) (عربی) بخشش خدا ، آن که خداوند به او نیکوئی مرحمت کرده است .
-
واژههای مشابه
-
احسان
فرهنگ نامها
(تلفظ: ehsān) (عربی) خوبی ،نیکی ، نیکویی ؛ (به مجاز) بخشش ، انعام ، نیکویی کردن؛ (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران .
-
احسان
واژگان مترادف و متضاد
انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوعپروری، نوعدوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی
-
احسان
فرهنگ واژههای سره
نکویی، نکوکار
-
احسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehsān ۱. نیکی کردن؛ نیکی؛ نیکوکاری.۲. [مجاز] بخشش.
-
احسان
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نیکی کردن . 2 - بخشش کردن . 3 - (اِمص .) نیکوکاری ، بخشش .
-
احسان
لغتنامه دهخدا
احسان . [ اِ ] (اِخ ) لنگرگاهی است بعدن .
-
احسان
لغتنامه دهخدا
احسان . [ اِ ] (اِخ ) میرزا نواب ظفرخان . صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است . وفات وی به سال 1073 هَ . ق . بوده است .
-
احسان
لغتنامه دهخدا
احسان . [ اِ ] (ع مص ) خوبی .نیکی . صنیع. نیکوکاری . بخشش . بِرّ. ید. دست . ازداء.انعام . افضال . نیکی کردن . نیکوئی کردن : به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک . رودکی .دست سخن ببست و بمن دادش هرگز چنین نکرد کس ا...
-
احسان
دیکشنری عربی به فارسی
خير خواهي , نيک خواهي , نوع پرستي , سخاوتمندي , التفات , توجه , مرحمت , مساعدت , طرفداري , مرحمت کردن , نيکي کردن به , طرفداري کردن
-
إِحْسَانٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نيکي کردن
-
احسان
دیکشنری فارسی به عربی
منفعة , هدية
-
الله
واژگان مترادف و متضاد
آفریدگار، ایزد، پروردگار، خدا، دادار، رب، یزدان
-
اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹اله› 'allāh خدا؛ ایزد؛ معبود یگانه؛ واجبالوجود.