کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احساس حقارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
emotional loneliness
احساس تنهایی هیجانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] احساس انزوا و افسردگی ناشی از عدم موفقیت در برقراری رابطهای صمیمی و پایدار با دیگران علیرغم تلاش برای آن
-
احساس فقدان چیزی راکردن
دیکشنری فارسی به عربی
رمية خاطية
-
احساس شرمندگى كردن
دیکشنری فارسی به عربی
الشعور بالخجل
-
initiative versus guilt
ابتکار در برابر احساس گناه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] مرحلۀ سوم تحول در نظریۀ اریکسون که محور آن احساس آزادی کودک در طرحریزی و راهاندازی و بهکارگیری شکلهای مختلف خیالپردازی و بازی و فعالیتهای دیگر است
-
بدون احساس مسلولیت اخلا قی
دیکشنری فارسی به عربی
لااخلاقي
-
احساس افتخار و سربلندى كردن
دیکشنری فارسی به عربی
الشعور بالإعتزاز
-
کشتن (قدرت فکر و ارزو و احساس)
دیکشنری فارسی به عربی
خدر
-
احساس كرد (دلش به او خبر داد)
دیکشنری فارسی به عربی
استشعر
-
جستوجو در متن
-
humiliation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حقارت، تحقیر، احساس حقارت
-
الشعور بالنقص
دیکشنری عربی به فارسی
احساس حقارت كردن
-
humiliations
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تحقیرها، تحقیر، احساس حقارت
-
اذلال
دیکشنری عربی به فارسی
تحقير اميز , پست سازنده , خفيف کننده , تحقير , احساس حقارت , فروتني , افتادگي , تواضع , حقارت
-
ننگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nang] nang ۱. احساس حقارت از انجام عملی ناشایست؛ شرمساری.۲. (صفت) [قدیمی] موجب شرمساری و سرافکندگی.۳. (اسم مصدر) [مجاز] زشتی؛ رسوایی؛ بیآبرویی.
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) (در تداول عامه ) شرم زده وافسرده . وجهه ٔ خود را از دست داده : «دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد». (فرهنگ فارسی معین ). || دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کنفت شود.
-
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . معاینه . مقابل آگهی یافتن و خبر. ابصار. لحاظ. ملاحظه . رؤیة. رؤیان . مشاهده . (یادداشت مو...