کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احزم
لغتنامه دهخدا
احزم . [ اَ زَ ] (اِخ ) ابن ذهل . از اولاد سامةبن لوی است و از نسل اوست عبادبن منصور قاضی بصره و عبداﷲ ذوالرمحین یکی از اشراف .
-
احزم
لغتنامه دهخدا
احزم . [ اَ زَ ] (اِخ ) نام اسب نبیشه ٔ سلمی .
-
احزم
لغتنامه دهخدا
احزم . [ اَ زَ ](ع ن تف ) حازم تر. بحزم تر. بحزم نزدیک تر : ولکن صدم الشرّ بالشر احزَم . متنبی .- امثال : احزم من حرباء . احزم من سنان . احزم من فرخ العقاب . (مجمع الأمثال میدانی ).|| (ص ) زمین درشت و بلند. || اسب کلان حیزوم و تهیگاه برآمده . || ...
-
واژههای همآوا
-
اهضم
لغتنامه دهخدا
اهضم . [ اَ ض َ ] (ع ص ) آنکه سر و پهلویش بهم درشده باشد. (المصادر زوزنی ). باریک شکم و تهیگاه و بهم درآمده پهلو و شکم باریک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). باریک میان . مؤنث آن ، هضماء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ضد احزم . (یادداشت بخط...
-
جستوجو در متن
-
ذوالرمحین
لغتنامه دهخدا
ذوالرمحین . [ ذُرْ رُ ح َ ] (اِخ ) لقب عبداﷲ یکی از اشراف اولاد احزم بن ذهل . و صاحب تاج العروس در ماده ٔ حزم گوید: و احزم بن ذهل فی نسب سامةبن لؤی ، من نسله عبادبن منصور قاضی البصرة و عبداﷲ ذوالرمحین احدالأشراف و هو عبداﷲبن نعام . و فی التبصیر، عب...
-
اهضم
لغتنامه دهخدا
اهضم . [ اَ ض َ ] (ع ص ) آنکه سر و پهلویش بهم درشده باشد. (المصادر زوزنی ). باریک شکم و تهیگاه و بهم درآمده پهلو و شکم باریک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). باریک میان . مؤنث آن ، هضماء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ضد احزم . (یادداشت بخط...
-
قرلی
لغتنامه دهخدا
قرلی . [ ق ِ رِل ْ لا ] (معرب ، اِ) مرغی است نیک برحذر و هوشیار که پیوسته ترسان و بیمناک بر روی آب میباشد و از غایت ترس به چشمی بر هوا وبه چشمی زیر آب نگاه کند، و آن را مثل زنند و گویند: هو احزم من قرلی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پرنده ای است ک...
-
احذر
لغتنامه دهخدا
احذر. [ اَ ذَ ] (ع ن تف ) ترسنده تر. || هوشیارتر. دوراندیش تر. حزوم تر.- امثال : احذر من ذئب ؛ حازم تر از گرگ . قالوا انه یبلغ من شدة احترازه ان یراوح بین عینیه اذا نام فیجعل احدیهما منطبقة نائمة و الاخری مفتوحة حارسة بخلاف الأرنب الذی ینام مفتوح ...
-
ذوقرد
لغتنامه دهخدا
ذوقرد. [ ق َ رَ ] (اِخ ) غزو ذی قرد یکی از غزوات رسول است صلوات اﷲ علیه با کاروان قریش بر سر آبی در صحرا میان مدینه و خیبر که میان آن و مدینه دوشب راه است که آن آب را قرده خوانند. و آن مرعی و چراگاه شتران رسول اکرم صلوات اﷲ علیه بود. و آن بماه شعبان ...
-
کروان
لغتنامه دهخدا
کروان . [ ک َرَ ] (ع اِ) کبک و چوبینه و شوات . کروانة مؤنث . ج ،کراوین ، کروان . بالکسر بر غیر قیاس . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب مصباح گوید: کروان پرنده ای است بلندپا و اغبر مانند حمامة و صوتی خوش داردو ابوحاتم در کتاب الطیر گوید...
-
برقة
لغتنامه دهخدا
برقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةالاجداد. برقةا...
-
حربا
لغتنامه دهخدا
حربا. [ ح ِ ] (ع اِ) حرباء. حربایه . سمندر. آفتاب گردک . آفتاب پرست . جحل . خامالاون . ابوقلمون . ابوحذر. بوقلمون . آفتاب گردش . اسدالارض . پژمره . مارپلاس . خور. انگلیون . روزگردک . (مهذب الاسماء). جمل الیهود. (حیاةالحیوان ). ابن الفلات . حنفاء. کرب...