کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
احزان
/'ahzān/
معنی
= حزن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
احزان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حُزن] [قدیمی] 'ahzān = حزن
-
احزان
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حُزن و حَزَن ؛ غم ها و اندوه ها.
-
احزان
لغتنامه دهخدا
احزان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ حُزن . غمان . هموم . اندهان . اندوهها : بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک عالمی را برهانید ز بند احزان . فرخی .بر جهان چند گونه نیرنگ است بر ملک چند نوع احزانست . مسعودسعد.یعقوب دلم ندیم احزان یوسف صفتم مقیم زندان . خاقانی .الودا...
-
احزان
لغتنامه دهخدا
احزان . [ اِ ] (ع مص ) اندوهگین کردن . اندوهگن کردن . (تاج المصادر). || احزان در زمین و جای ؛ درشت شدن . درشت گردیدن .
-
واژههای مشابه
-
بیت احزان
لغتنامه دهخدا
بیت احزان . [ ب َ / ب ِ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به بیت الاحزان و بیت الحزن شود.
-
واژههای همآوا
-
احضان
لغتنامه دهخدا
احضان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِضن . اطراف .کران ها. کنارها. جوانب . || نواحی زمین .
-
احضان
لغتنامه دهخدا
احضان . [ اِ ] (ع مص ) بردن حق کسی : اَحضَن بحقّی ؛ بُرد حق مرا. || عیب کردن کسی را: احضن الرجل و به ؛ عیب کرد مرد را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
سر
لغتنامه دهخدا
سر. [ س ُرر ] (ع مص ) شاد کردن کسی را. (منتهی الارب ). مقابل اِحزان . (اقرب الموارد).
-
نقوب
لغتنامه دهخدا
نقوب . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْب . رجوع به نَقْب شود : در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
-
اندوهگن کردن
لغتنامه دهخدا
اندوهگن کردن . [ اَ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غمگین کردن . ایساف . اشجاء. تتریح . ایحاش . احزان . اقلاق . شجب . هم . شف . شجو. شجن . حزن . (از تاج المصادر بیهقی ).
-
حزن
لغتنامه دهخدا
حزن . [ ح ُ ] (ع اِ) اندوه . غم . کمد. (دهار). انده . غم . حَوبَة. اندوهگنی . حزن . غمی که آدمی را افتد پس از فوات محبوب . خدوک . غمگنی . غمگینی . گُرم . تیمار. خلاف سرور. خلاف فرح . عبارة عما یحصل لوقوع مکروه او فوات محبوب فی الماضی . (تعریفات ص 59)...
-
کروب
لغتنامه دهخدا
کروب . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کرب ، بمعنی اندوه دم گیر. (آنندراج ). ج ِ کَرب . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : و جز اجتماع احزان و کروب و تفرق اهواء قلوب لشکری مرتب نشد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به کرب شود.