کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احراف
لغتنامه دهخدا
احراف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَرف . طرفها. جانبها. || (ص ، اِ) شتران ماده ٔ لاغر.
-
احراف
لغتنامه دهخدا
احراف . [ اِ ] (ع مص ) خداوند مال افزوده و باصلاح آمده گردیدن . (منتهی الارب ). نیکومال شدن . افزایش کردن مال . || احراف ناقه ؛ لاغر کردن . لاغر گردانیدن . (منتهی الارب ). اشتر نزار کردن . (تاج المصادر). || ورزه کردن . کسب کردن . (منتهی الارب ). ورزی...
-
واژههای همآوا
-
اهراف
لغتنامه دهخدا
اهراف . [ اِ ] (ع مص ) خداوند مال بالیده شدن . || زود رسانیدن خرمابن برِ خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زود رسیده شدن میوه ٔ خرما.(از اقرب الموارد). || غلوّ کردن در مدح . || افزون شدن مال . (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
کِلاج
لهجه و گویش گنابادی
kelaj در گویش گنابادی یعنی کسی که دارای احراف چشم ها باشد ، چپ بودن چشم ها
-
حرف
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر یک از واحدهای الفبا. ج . حروف ، احراف . 2 - سخن ، گفتار. 3 - در دستور زبان کلمه ای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه ها یا جمله ها یا نسبت دادن کلمه ای به کلمة دیگر به کار می رود مانند: با، از، تا، که ، را... ...