کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احرارالبقول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احرارالبقول
لغتنامه دهخدا
احرارالبقول . [ اَ رُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) ج ِ حُرّالبقل . تره ها که خام خورده شود چون گندنا و ترتیزک و جعفری و ریحان بمعنی اخص ّ و نعناع و مرزه و امثال آن . سبزی خوردن . هرچه از تره ها و سبزیها که خورند بی پختن .
-
جستوجو در متن
-
تره بار
لغتنامه دهخدا
تره بار. [ ت َرَ / رِ ] (اِ مرکب ) مقابل خشکبار میوه های تازه و احرارالبقول مانند: خربزه ، هندوانه ، خیار، گرمک ، طالبی ، گیلاس ، زردآلو، کاهو و سبزیهای خوردنی و جز اینها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
حرالبقل
لغتنامه دهخدا
حرالبقل .[ ح ُرْ رُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) تره که توان خورد آنرا چه پخته و چه خام . ج ، احرارالبقول . (مهذب الاسماء).سبزی خوردن . تره ها که خام توان خورد، چون گندنا و ریحان و مرزه و نعناع و ترتیزک و جعفری و امثال آن .
-
جعفری
لغتنامه دهخدا
جعفری . [ ج َ ف َ ] (اِ) گیاهی از طایفه ٔ چتری ها که شومخ نیز گویند و برگ آن مأکول است و در آشها و قورمه سبزی داخل کنند. (ناظم الاطباء). به لغت مازندران قسمی کرفس الورق حزا است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قسمی از احرار بقول شبیه به کرفس در بوی و طعم و ا...
-
ذکور
لغتنامه دهخدا
ذکور. [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکر. مردان . نران . نرینگان . ذکورة. ذِکار. ذِکارَة. ذُکران . ذِکَرَة. مقابل اناث : اولاد ذکور، پسران : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث . مولو...
-
احرار
لغتنامه دهخدا
احرار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حُرّ. آزادان . آزادگان . حرّان : بسی نمانده که کار جهان چنین گرددبکام خویش رسیده من و همه احرار. فرخی .عید تو همه فرخ و روز تو همه عیدوز دیدن تو فرخ روز همه احرار. فرخی .ای شمسه ٔ ملک پدر و زینت عالم ای نعمت اهل ادب و دول...
-
ابن عوام
لغتنامه دهخدا
ابن عوام . [ اِ ن ُ ع َوْ وا ] (اِخ )ابوزکریا یحیی بن محمدبن احمدبن عوام اشبیلی . او در آخر مائه ٔ ششم هجری باشبیلیه میزیست . از احوال وی اطلاع بسیاری در دست نیست فقط معلوم است کتابی در کشاورزی موسوم به کتاب الفلاحه در 34 فصل داشته است ، سی فصل آن در...
-
حر
لغتنامه دهخدا
حر. [ ح ُرر ] (ع ص ، اِ) آزاد. خلاف بنده . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). خلاف رقیق و عبد و برده . || آزادمرد. || جوانمرد. کریم . (منتهی الارب ) (نشوءاللغة ص 153). رجوع به آزاده شود. ج ، اَحرار، حِرار : کتب علیکم القصاص فی القتلی الحر بالحر و ...