کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احدر
لغتنامه دهخدا
احدر. [ اَ دَ ] (ع ص ) کسی که یک را دو بیند. احول . لوچ . کاج . دوبین . || آنکه رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. (و این صفت نیک اسب است ) . || پرگوشت : احدر من ضب . مؤنث : حَدْراء. ج ، حُدر.
-
واژههای همآوا
-
اهدر
لغتنامه دهخدا
اهدر. [ اَ دَ ] (ع ص ) شکم آماسیده . (آنندراج ): جوف اهدر؛ شکم آماسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حدراء
لغتنامه دهخدا
حدراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل . || زمین نشیب .
-
دوبین
لغتنامه دهخدا
دوبین . [ دُ ] (نف مرکب ) دوبیننده . کاژ. کژ. کلیک . کژچشم . چپ . احدر. کلک . احول . لوچ .که چشم وی یک چیز را دو بیند. کلاژه . کج بین . لوش . آنکه یک چیز را دو بیند. (یادداشت مؤلف ) : احول از چشم دوبین در طمع خام افتاد. حافظ.|| دورو. منافق . || ثنوی...
-
پرگوشت
لغتنامه دهخدا
پرگوشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک . فربی . فربه مُطَبَّخ : عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم . اَحدَر، کاحمد؛ کسی که ... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریة دخدبه ؛ دختر پرگوشت . دحامل ؛ درشت خلقت پرگوشت . صِفِّط؛ مرد فربه ٔ ...
-
احول
لغتنامه دهخدا
احول . [ اَ وَ ] (ع ص ) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول . کژچشم . (زوزنی ) (السامی ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). کج چشم . کژ. کاژ. کاج . کوچ . کلک . کلیک . کلیک چشم . (دستور). چپ . دوبین . دوبیننده . اخلف . (منتهی الارب ). کسی که یک چیز را دو بیند. (غ...